#یادمان
#دلنوشته👇
💠 سرزمین عشق...
سرزمین عشق! تنها اسمی که برای این مناطق به ذهنم رسید!
فقط بردن نام شلمچه، طلائیه، کانال کمیل و ... کافیست تا بغض راه گلویت را ببندد🌾🌾
مثل حال الان من. اتفاقی نیفتاده، فقط لحظهای تصور کردم روی خاک شلمچه نشستهام!
🔻حاج حسین یکتا دارد شبهای بله برون را روایت میکند: «اینجایی که نشستی شلمچه ایرانه...» بعد از جغرافیا، درس معارف را شروع میکند: «بچهها معبر شهادت چیه؟ معبر خلاصی از دست نفس چیه؟ باور کنید اشک است و اشک است و اشک! گریه است و گریه است و گریه! » بعد صحبتهای بغض آلود آقا: «چنانچه از سیم خاردار میخواهی رد بشی، اول باید از سیم خاردار نفست عبور کنی..!»🌾
🔷اصلا فکر کردن به این فضا هم دل را زیر و رو میکند، چه برسد به حضور.مثلا تصور کن الان در ورودی یادمان کانال کمیل و حنظله ایستادهای........
⭕️روبرویت را نگاه کن که نوشته: کانال کمیل، معبری به سوی خدا. کمی جلوتر میروی؛ به نزدیکی کانال که میرسی، متن دستنوشتهی یکی از شهدای کانال را میبینی: «امروز روز پنجم است که در محاصرهایم. آب را جیره بندی کردهایم. عطش همه را هلاک کرده است. همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیدهاند. دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنهاتای پسر فاطمه»
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
💢بعد از اینها عجیب میچسبد روضهای درست وسط کانال! همانجا که ابراهیم هادی و یاران به یاد تشنگی عزیز زهرا تشنه جان داده اند. یا مثلا کنار اروند را تصور کن با روایت گری حاج حسین کاجی؛ چه آتشی به دل میزند این روایت.🥀🥀🥀🥀💧