عاشق و معشوق گويند: معشوقي در شب وعده وصل به عاشق داد عاشق پاسي از شب را بيدار ماند و هر چه انتظار کشيد معشوق نيامد به ناچار خوابيد معشوق وقتي رسيد که عاشق در خواب گرم و عميقي رفته او را بيدار نکرد و چند دانه گردو در جيب او گذارد و رفت چون صبح شد عاشق بيچاره به معشوق پيغام فرستاد که چرا به وعده‏ي خود وفا نکردي و نيامدي؟ پاسخ داد من آمدم تو در خواب بودي گواه صدق گفتارم چند دانه گردوست که در جيب تو گذاشتم و رفتم يعني ترا به عاشقي چه کار، تو طفلي، بايد با اطفال گردو بازي کني.  خزينة الجواهر ص ۳۴۱