خاطره دفاعمم بگم🤗
روز دفاع پر از استرس بودم
اونم تو شهر غریب
داور دوم دیر اومد یادش رفته بوده 😊
تا اون بیاد یه ساعت ما همونجا نشستیم
داور اول گفت یه کم قرآن بذار گوش بدیم
این دیر اومدن داور و قرآن باعث شد من کامل خودمو بدست بیارم استرسم ازبین بره 😮💨
آخر سر هم باجمع دو مقاله علمی از پایان نامه ۱۹ و نیم شدم 😍
#بچه_زرنگ