ادامه
#داستان_سربازی بنده
بعد از تقسیم شدنمون و توجیهات فرمانده رفتیم برای دریافت استحقاقی ها(کیف و لباس و کفش و پتو و...).
بعدش هم یه سری فرم ها بهمون دادن که تکمیل کنیم.
.
وقتی فرم ها رو تکمیل کردیم فرمانده اومد گفت یه آدم با جنم میخوام که گروهان رو بچرخونه و نظم و ترتیب به افراد... دنبال ارشد گروهان میگشت.
مدعیان همه بلند شدند، منم گوشه ای کز کردم که گیر نده به من.
من حوصله ی داد زدن روی آدما رو نداشتم.
.
ارشد که انتخاب شد به ترتیب مسئول آسایشگاه، مسئولای غذا، چای،انبار انتخاب شدند.
.
در انتها گفت کی دستخطش و کامپیوتر بلده؟!
من و دو نفر دیگه از دوستان دستامونو بلند کردیم.