ا❁﷽❁ا ◼️◾️▪️می‌دانستم پسرم را می‌کشند و مدت‌ها، از وحشت این اتفاق و دشواری این ابتلا، خواب بر چشمانم حرام شده بود. هیچگاه از خاطرم نمی‌رود آن سحری را که بعد از نماز صبح فرزندم، حسن، به سراغم آمد. سرمست از عطر وجودش، سراپا چشم شدم، که دهان به گوشم نزدیک کرد و فرمود: «مادر! من در سال 260 هجری، به زهر کینِ معتمد عباسی چشم بر دنیا می‌بندم.» و حال سال 260 است و من اینجا هستم، در .▪️◾️◼️ 📣 📗 (روایت حوادث پس از شهادت از زبان مادربزرگ ) 🖋 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabeJamkaran