هجدهمین سحرِ رمضان، دردناک ترین ساعات این ضیافت است! آسمان و زمین، عجیب بوی درد گرفته اند. میدانی... شق القمری در کوفه درپيش است که بر غربت هزار ساله تو، تلنبار شده است. حِصن حَصین زمین، آماده پرواز می شود. و این اولین بار است که شیعه دردِ یَتیمی را به جان خویش می خرد! تصورِ دردهای فردا، استخوان سوز است! علی با همه هیبتی که آسمان را به تعظیم واداشته است، به محرابی میرود که قرار است ماه را در آن بشکافند. وای که دردِ این ثانیه ها پایِ قلمم را لَنگ می کند! یوسفم... من نخستین بار، بویِ درد را از مَشام رمضان ادراک کرده ام. علی همه پناه من و همه پناه اهل زمین و آسمان است. من بی علی هزار بار یتیمی را تجربه کرده ام. فاجعه ای ست رمضان های بدون تو! نميدانیم بر کدامین درد شکیبایی پیشه کنیم؟ بر هیبت آنکس که از دست میدهیم، یا بر غُربت آنکس که به دستش نمی آوریم؟ تو بگو شیعه چند سال دیگر به تحمل این درد محکوم است؟ لیلةالقدر در پیش است... و من فقط یک نشانی از پیراهنت می خواهم! تقدیر مرا به همین یک نشانه زیبا کن. . .