خانه طلاب جوان
💠 #جهاد_یاری_رسانی 💠 ✏️ #روایت_جهاد_سلامتی 📕 روایت سی و چهارم: خدا را دیدم... 🌼 روز ولادت حضرت ام
💠 💠 ✏️ 📗 روایت سی و پنجم: جواب آماده... 🌓 مرگ و زندگیِ کرونایی‌ها هم مثل مرگ و زندگی بقیه دست خداست و نمی‌شود حکم قطعی داد؛ ولی بعد از مدتی که بین‌شان رفت و آمد کنی، با نگاه به حال‌شان می‌فهمی کدام‌شان احتمالا مرخص می‌شوند،‌ کدام‌شان می‌روند زیر دستگاه تنفس و کدام‌شان عمرشان به دنیا نیست. 🔹 پدر مصطفی طبقه چهارم فرقانی بستری شد. از همان ساعت‌های اول منتقل شد زیر دستگاه و همه، بدون اینکه به روی هم بیاوریم می‌دانستیم زنده نمی‌ماند. وقت تقسیم کار شیفت، اصرارش می‌کردیم برود طبقه چهار تا به این بهانه پدرش را هم بیشتر ببیند. قبول نمی‌کرد و ترجیح می‌داد به بیمارهای طبقه یک که به او عادت کرده‌اند، رسیدگی کند. می‌گفت: «این مریضا هیچ‌کدوم همراه اختصاصی ندارند» دیشب فهمیدم پدرش از دنیا رفته. توی تمام هفته خودم را آماده کرده بودم که وقتی پدرش از دنیا رفت، چطور تسلیت بگویم. این‌ها را زیاد تمرین کرده‌ایم. مثلا اگر طرف‌مان با گریه بگوید: «یتیم شدم» ما پشت‌بندش می‌گوییم: «صبور باش. به مومن که بلا میرسد، درجاتش بالا می‌رود. » یا اگر بگوید:«تشییع جنازه‌ش غریبانه بود» این‌طور آرامش می‌کنیم که: «به تشییع امام حسن ع فکر کن،‌ آروم می‌شی» 🔸مصطفی گوشی را که برداشت، با صدای بلند گریه می‌کرد. تسلیت گفتم. منتظر بودم حرف بعدی را بزند تا آرامش کنم. گفت: «این چند روزی که نیستم پیرمرد تخت هشت، طبقه یک تنها نَمونه. باهاش حرف بزنید. زمینه ی افسردگی داره.» برای این حرفش جوابی آماده نکرده بودم. ✍ راوی: طلبه جهادی آقای داوودی ☑️☑️ خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f