📜 سوم محرم 📜
🔘 #بخش_دوم
✔️ و زینب، تنها در کنار نهر، به آب خیره مانده بود و دست بر آن می سایید •••
••• ام وهب به او نزدیک شد •••
+ گفت:
"تنها نشسته اید."
••• در کنار او نشست •••
- زینب گفت:
"این سرزمین برای من دیاری آشناست. گویی سالهایی بیشمار در آن زیسته ام، با خاک و سنگ و باد و غبارش خو گرفته ام. خاطرات دوران کودکی ام، وصف این ایام است ام وهب."
+ گفت:
"نگرانید؟"
- زینب گفت:
"نگران؟!"
••• لحظه ای سکوت کرد و سپس ادامه داد •••
- گفت:
"غروب هیچ طلوعی را تا کنون بی حسین ندیده ام.اگر او نباشد، آسمان میل به گریستن دارد، خورشید از طلوع شرم می کند، و زمین، آرامش خود را از دست می دهد."
🔹دوباره ساکت ماند، و لحظات سپری شد.🔹
- گفت:
"احساس غریبی دارم ام وهب."
🔻لحظاتی در سکوت، به آب روان خیره ماند،و خورشید، انوار طلایی خود را بر آب تاباند.🔺
+ ام وهب گفت:
"از مادرتان برایم بگویید."
- زینب گفت:
"مادرم؟! از او چه بگویم؟در این مجال اندک، چه می توان گفت؟"
🔵و به تلألؤ نور خورشید که بر آب می تابید خیره ماند.
- گفت:
"مادرم فاطمه، نوری است که تمام انوار از اوست!"
● ۶ روز تا #تاسوعا ●
● ۷ روز تا #عاشورا ●
✔️همراه #خانواده_منتظران تا #ظهور ان شاء الله💪 👇
Join → @KhanevadehMontazeran
🏴🕊
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده