✏️ ادامه 🔹قسمت جذّاب ماجرا آنجا است که وقتی زندگی شهدا را از بالا نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که علی‌رغم داشتن شباهت‌هایی با یکدیگر، به‌شدّت در جزئیّات با هم متفاوت بوده‌اند و هر یک ماجرایی خاص دارند. سیّدمصطفیٰ موسوی از آن‌هایی بود که در این جزئیّات با دیگران بسیار متفاوت بود. از سبکِ کتاب‌هایی که می‌خواند گرفته تا مدل رفتار با پدر و مادر و حضور در جمع دوستان تا تیپ و ظاهر و مدل‌موی او، همگی سبب می‌شد که زندگی او خواندنی و، به‌خصوص برای نسل جوان، متفاوت باشد؛ نسلی که نیاز دارد بداند که شهدا افرادی بودند از جنس خودشان و در همین کوچه‌پس‌کوچه‌های تهران قدم می‌زدند، کافه می‌رفتند، برای ظاهرشان ساعت‌ها وقت می‌گذاشتند و، خلاصه، افرادی بودند که می شود به آن‌ها دست پیدا کرد و در آسمان هفتم آشیانه نداشتند. 🔸نفوذ از دل خاک 🔹اهمّیّتش را بعد از ماجرای هفتم اکتبر بیشتر فهمیدیم؛ آنجا که رزمندگان حماس، با استفاده از این راهبرد، باند تروریست رژیم صهیونی را به معنی واقعی کلمه به زانو درآوردند و توانستند با امکاناتی بسیار کمتر و با خلّاقیّتی بسیار بیشتر، جنگ را به نفع خود پیش ببرند. از «تونل‌های زیرزمینی» صحبت می‌کنیم؛ تونل‌هایی که بلای جان صهیون‌ها شد و جنگ را به نفع مبارزان فلسطینی مغلوبه کرد. ما نیز تجربه‌ی حفر تونل را بیش از سی سال پیش و در دفاع مقدّس خودمان داشتیم و درست در روزهایی که جنگمان گره خورده بود، توانسته بودیم با استفاده از این روش، عملیّات را به نفع خودمان به پایان برسانیم. کتاب «معبد زیرزمینی» روایت یکی از همین گره‌ها است؛ گرهی که به واسطه‌ی دشت باز و بدون مانع بین دو خطّ نبرد، و خاک‌ریز بلند بعثی‌ها و اشراف کامل آنان به منطقه به وجود آمده بود و امکان هیچ گونه پیشروی را به نیروهای خودی نمی‌داد. اینجا است که حاج غلامحسین رعیّت رکن‌آبادی وارد قصّه می‌شود و پس از بررسی کامل منطقه، اعلام می‌کند که می‌تواند به یاری خدا این گرهِ کور را باز کند؛ گرهی که باز کردن آن، در آن گرمای طاقت‌فرسا، مرد یل می‌خواهد و هر کسی از عهده‌ی آن برنمی‌آید. برای این کار، او جمعی از مقنّیان شهر را جمع می‌کند و با مینی‌بوس به منطقه می‌رود. 🔸از «مجیدبربری» تا «شهید مجید قربان‌خانی» 🔹پیش‌تر، جایی در متن نوشته بودم که وقتی از بالا به زندگی شهدا نگاه می‌کنیم، با وجود اختلاف در جزئیّات، قرابت‌های زیادی در زندگی آنان می‌بینیم؛ گویی همه شبیه به هم بودند و از یک الگوی خاص در زندگی پیروی می‌کردند. امّا مجید قربان‌خانی از آن‌هایی بود که اگر از صدفرسخی هم به زندگی او نگاه می‌کردیم، هیچ شباهتی بین او و دیگر شهدا پیدا نمی‌کردیم. ما با صفحات کتاب «مجیدبربری» مسیرِ رفته‌ی یک جوان را زندگی می‌کنیم: از روزهای تاریک و آغشته به منم‌ بودن‌هایش تا روزهای پاک و سفیدی که جز نجات جان دیگر انسان‌ها دغدغه‌ای ندارد؛ از شلوارهای زخمی جین و در‌به‌در دنبال خال‌کوب گشتن تا سر‌و‌کلّه زدن با آدم‌خوارهای داعشی با گوشت و پوست و استخوان و تن و جان. کتاب «مجیدبربری» روایتی است جانانه از مجیدی که با تمام اعتقادات غریبه بود، امّا یک اتّفاق مسیر زندگی‌اش را به‌کلّی عوض کرد و او را در مسیری قرار داد که پایان آن به فُوز عظیم شهادت ختم شد. 🔸آخرین فرصت 🔹زندگی‌اش را که نگاه می‌کنی، به طرز عجیبی عجین شده با کلمات حضرت حیدر؛ نه‌فقط با کلمات، که با راه و رسم و مرام حضرت حیدر. از همان ابتدای انقلاب که در مسجد محل، کلاس تفسیر نهج‌البلاغه داشت، تا تولّدش که در روز غدیر بود، تا روز ازدواجش که در روز غدیر بود، تا آرزو برای شهادتش که باز هم در روز غدیر بود، همه و همه باعث شد تا ما این شهید عزیز را به «شهید غدیری کشور» بشناسیم. 🔹کتاب «آخرین فرصت» روایتی است از زندگی مشترک شهید علی کسایی و همسر ایشان، خانم قافلان‌کوهی، که با قلمی روان و گیرا به رشته‌ تحریر درآمده است. این روایت نیز مثل همه‌ داستان‌های دیگر، مملو از شیرینی‌ها و تلخی‌ها در کنار یکدیگر است؛ امّا آنچه مخاطب را پای کتاب می‌نشاند، تماشای سبک زندگی شهید است: سبکی از زندگی که در تمام جزئیّات رفتاری او، مطلبی برای یاد گرفتن دارد، همراه با عشقی به مولا امیرالمؤمنین‌ علیه‌السلام که چنان در وجود حاج‌علی‌آقای کسایی رسوخ کرده که در همه‌ی ابعاد شخصیّتی‌اش، به‌وضوح، آن را نمایان کرده است. 🔖 منتشرشده در شماره جدید نشریه خط حزب‌الله