🌷 خاطرات شهید همت: 🌿 جبهه این ‌قدر به خدا می رسی،‌ آمدی خانه یه خورده ما رو ببین. شوخی می‌کردم. آخر هر وقت می آمد، هنوز نرسیده، با همان لباس ها می ایستاد به . ما هم مگر چقدر پهلوی هم بودیم؟ نصفه شب می رسید، صبح هم نان و پنیر به دست، بندهای پوتینش را نبسته سوار ماشین می شد که برود. نگاهم کرد و گفت: وقتی تو رو می بینم، احساس می کنم باید دو رکعت نماز شکر بخونم. https://eitaa.com/Khoosarkhomoon/23489