ظهر که آمد،بعد از سلام، گفت: مامان من در مدرسه خیلی فکر کردم که چطور این مشکل حل می‌شود. گفتم: خب؟ نتیجه اش چی شد؟ گفت: فکر کردم جایی را انتخاب کنم که هر روز لباسهایم را آنجا بگذارم تا دیگر دنبالشان نگردیم. 😐 فهمیدم غرولندهای یک ساله من، فایده که نداشته هیچ، حتی نتوانسته به او بفماند که برای لباس‌هایش جا لباسی دارد. 😐 خنده ام را قورت دادم 😅و گفتم: باشد بیا ببینیم کجا مناسب است. به صورت کاملا غیر مستقیم او را هدایت کردم تا جا لباسی را انتخاب کند. 🤓 در آخر متفکرانه 🧐 گفت: بله مامان اگر اینجا آویزان باشد دیگر چروک هم نمی‌شود. مامان روزهایی که زنگ طبیعت‌گردی داریم باید لباسهایم را بشورم. اجازه می‌دهید خودم ماشین لباسشویی را روشن کنم؟ لبخند زدم و با نگاهم عمق رضایتمندی از این حل مسئله را نشانش دادم و گفتم: دخترم اصلا روزهای چهارشنبه که طبیعت‌گردی دارید، روز شستن همه لباس‌های کثیفت بشود. باشه؟ لبخند خانومانه‌ایی زد و دست نرم و کوچکش را روی صورتم کشید و گفت: مامان دوست دارم.☺ و این دوستت دارم‌ها، وقت حل یک مسئله و راه افتادن کارهایش چه طعم شیرینی دارند...😍👩‍👧😍 ✍مامان فاطمه ☺ ❓چطور کار درست، ملکه ذهن کودک می‌شود 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 ╔═°•.🍭 .•╗ @kidiyo ╚═ °•.🍭 .•╝