▪️مهدی جان! باورم این است عمّه جانت، ظهر روز دهم، از کنج خیمه‌ها فقط نگاهش به راه تو بوده. دلم می‌گوید در نماز شبِ نشسته‌ای که خواند، در قنوتش، فقط آمدن تو را آرزو کرده. می‌دانم در کوچه پس کوچه‌های شهر شوم شام، فقط نام تو را صدا می‌زده و کنج خرابه‌ برای بچه‌ها فقط قصّه‌ی آمدن تو را می‌گفته... امید زینب! این بار تو را قسم به قامت خمیده او العجل!🤲