229.5K
⁉️اگه تو بودی چی میگفتی👀 ⭐️ شماره ۱۶ ⭐️ حانیه تازه وارد خونه جدید شده بودند.🏠 خونه جدیدشون توی شهر دیگه ای بود. مهرماه شد و وقت مدرسه رفتن حانیه رسیده بود. امسال سال چهارمی بود که درس میخوند. وقتی وارد کلاس شد، بچه ها از دانش آموز جدید استقبال کردند و همه اون رو دوست داشتند.😌😍 یکی از بچه ها که از حانیه خوشش اومده بود، فرزانه نام داشت. فرزانه دختر خیلی خوبی بود ولی یه اخلاق بدی که داشت موهاش رو جلوی نامحرم نمی پوشوند. یک روز حانیه یک کتاب در مورد حجاب برای فرزانه گرفت و به فرزانه گفت: فرزانه جان! تو دوست خیلی خوبی برای من هستی، من هم دلم میخواد در حق تو خوبی کنم، فرزانه جان! خدای مهربون از خانم ها خواسته که زینتشون رو برای نا محرم آشکار نکنند. ماهم به سن تکلیف رسیدیم، باید مواظب باشیم که موهامون بیرون نیاد. فرزانه حانیه رو بغل کرد و از دلسوزی دوستش خوشحال شد و از اون روز به بعد فرزانه مثل یک دختر خوب با حجاب شد. ═❁๑🍬๑🌸๑🍬๑❁═ ┏━━━👼🏻🌙━━━┓ @koodakan_Amer ┗━━━👼🏻🌙━━━┛ 👈🏻در تبلیغ کانال ما رسانه باشید📲 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌