نظر شخصی:
کتابی که با هر خطش اشک ریختم:))
خلاصه:
در پنجم سپتامبر، درست کمی بعد از نیمهشب، از طرف قاصد مرگ با متیو تورز و روفوس امتریو تماس گرفته میشود تا خبر بدی به آنها بدهند. آن دو قرار است امروز زندگی را به پایان برسانند. متیو و روفوس با هم آشنایی ندارند اما به دلایل گوناگون و متفاوتی هر دو در روز آخر زندگیشان به دنبال پیدا کردن دوست تازه ای هستند و این شروعی برای یک پایان پر از ماجراجویی و هیجان است.