‌‌‌‌‌‌‌✨﷽✨ عطایش را به لقایش بخشیدم ⚡️🔹🔸⚡️🔹🔸 فقیری، شدیداً به یکی از لوازم زندگی، نیاز پیدا کرد. یکی از آشنایان پس از آگاهی به نیاز شدید او، به او پیشنهاد کرد که: فلان کس، ثروت کلان دارد، اگر او به نیاز تو آگاه شود، قطعاً آن را تأمین می کند.» فقیر گفت: «من او را نمی شناسم.» مرد آشنا گفت: «من با کمال میل، تو را به او معرفی می کنم.» فقیر از پیشنهاد او خوشحال شد، و همراه او نزد ثروتمند رفتند. فقیر وقتی که وارد خانه ثروتمند شد، تا چشمش به چهره ثروتمند خورد، دید: «فردی لب های خویش را روی هم نهاده و چهره خود را درهم گرفته، و با غرور مخصوص در صدر مجلس لمیده و به اطراف می نگرد.» 💢💢💢💢💢 فقیر که یک شخص آبرومند، و دارای عزّت نفس بود، هیچ سخنی نگفت و بی درنگ از خانه ثروتمند بیرون آمد، مرد آشنا به او گفت: «چرا چنین کردی؟!» فقیر در پاسخ گفت: «عطایش را به بهایش بخشیدم» (یعنی چهره اش آنچنان درهم کشیده و برج زهر مار بود که مرا از تقاضا در نزدش، منصرف ساخت). مبر حاجت بنزد یک ترش روی که از خوی بدش فرسوده گردی اگر حاجت بری، نزد کسی بر که از رویش بنقد آسوده گردی 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda