قسمت پنجم: در محضر استاد! دیدن ملکوت اعمال نه یک کرامت یا برتری بلکه یک نهیب و هشدار دهشتناک و ملال آور است. من با چشم خود و در سلامت و هوشیاری کامل، ملکوت یک گناه اجتماعی و فردی را دیده بودم که آثار ماتأخر آن چه بلایی بر سر همسایه بیچاره من آورده بود. پیامی به من رسیده بود و وظیفه‌ای بر گردن من نهاده شده بود. هفته‌ی ویژه و خاصی از عمرم سپری شده بود که از شاخصه‌های آن، درهم آمیختگیِ کشف و شهود و رؤیا و خواب و خیال بود! گاهی متوجه زمان و مکان نبودم و حیران و سرگشته بودم. چیزهایی بسیار خوب و بسیار بد همزمان دیده و شنیده بودم. جز اینجا هیچ جای دیگر هم نقل قول یا ننوشته بودم. اما چطور پیغامبری کنم؟ چطور پیام یک متوفی را به همسر و فرزند او برسانم؟ چگونه اتهام جنون یا مزاحمت یا هر چیزی را از خود مبرا کنم؟ برای اولیای الهی صدقه داده و فاتحه نثار کرده بودم و جز خوابی عجیب با پیام‌هایی مبهم و پیچیده، چیزی دست مرا نگرفته بود. تنها فرد باقی مانده از جمع خوبانی که من می شناختم استاد م.ز بود. او نیز مریض و بدحال بود. خوبانِ گمنام و غیرگمنام زیادند اما من دسترسی و ارتباطی نداشتم. دست به استخاره بردم، آیه آمد: بسم الله الرحمن الرحیم أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانِي لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (زمر۵۷) یا بگوید: اگر خدا هدایتم می کرد، بی تردید از پرهیزکاران بودم (ترجمه انصاریان) جواب منفی بود، استخاره بد بود: هرگز انجام نده! پس اگر بنا بود که من پیامی از یک متوفی دریافت کنم اما رساندن پیام ممنوع و ناممکن باشد، پس چرا باید این کشف و شهود برای من اتفاق می افتاد؟ حکمت آن چه بوده است؟ دل را به دریای توکل زدم و نزد استاد رفتم. الحمدلله بهتر بود و روی صندلی نشسته بود. در آغوشم گرفت، گریه کرد. گفتم برای شما مناسب نیست که زیاد نزدیک شوم شاید ناقل ویروس باشم (حتی ماسک هم زده بودم) گفت بردار این را. گفت خدارا شکر قبل از اینکه بمیرم تو را دیدم. گفتم استاد شما بزرگ ما هستید من که باشم. گفت چرا گلها را نیاوردی‌؟ گفتم رعایت حال شما را کردم. گفت: یک دم اجل برآید و گوید دگر مجال نیست. آن وقت پشت دست را به دندان، گزیده گیر... و گریه کرد. گفتم الحمدلله بهتر هستید. گفت خداراشکر. از امدادهای اهل البیت علیهم السلام است. از این زیارت عاشوراهاست. از این ناله هاست. گفت خدا هر دو پدربزرگت را بیامرزد. گفت: غرض نقشی است کز ما باز ماند، که هستی را نمی باشد بقایی... گفتم استاد گرفتار شدیم... ناگهان سخن من را قطع کرد و گفت: هر گاه گرفتار شدی اول زیارت امین الله را بخوان بعد زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام بخوان اگر وقت نداشته یک بار بخوان و بعد حتما دعای علقمه را بخوان. گفتم‌ چشم حتما. اما الان می خواهم با شما موضوعی را مطرح کنم. گفت نیازی نیست همین را انجام بده. گفتم من که هنوز عرض نکردم خدمت شما... گفت برخی گناهان نتیجه غفلت خود ماست. نتیجه گناهان جمعی ماست. نتیجه سکوت ماست. نتیجه خطاهای بزرگِ بزرگان ماست. نتیجه اقدامات هم لباسی های ماست. آن روز که اساس فساد را آن شیخ معاویه صفت و دختر رجاله اش پایه گذاری کردند، چند نفر از علما و مراجع یقه جر دادند؟ چند نفر ندای وااسلاما سر دادند؟ جز این بود که بچه های حزب اللهی در نمازجمه و کوچه و خیابان فریاد زدند و مسخره شدند؟ اساس فساد این موضوعات بانکی بود که شکم ها را آلوده کرد. اساس فساد سکولاریزه کردن مدیریت ها بود که دغدغه ها را خنثی کرد. اساس فساد تجمل گرایی و پولداربازی مدیران بود. این که به نایب امام زمان روحی له الفدا فحاشی می کنند و صدای از مراجع تقلید در نمی آید دلیلش این است که اوایل دهه هفتاد کوتاهی کردند و با اول ظالم به حق انقلاب و اسلام برخورد نکردند و توجیه کردند. گناه جمعی احزاب و گروه های سیاسی نتیجه اش این است. گناه جمعی روحانیت و روحانیون نتیجه اش این است. رفتند سراغ چرب و شیرین دنیا. فرزندانشان رفتند در یگنه دنیا. نتیجه اش این است. به صاحب خانه نمازخوان می گویم چرا اجاره را دوبرابر کرده ای؟ این جوان تازه ازدواج کرده نمی تونه بده! میگه قیمت همین است ضرر می کنم. گفتم خدا لعنتت کند. بی شرف، نامسلمون، بی رحم. حالا دوتا عرق خور و زناکار رفته اند خانه اش را اجاره کردند و پول خوب می دهند متوجه شده که زن و شوهر نیستند و هم خانه اند. گفتم این عذاب توست و هر بار که زنا کنند برای تو هم گناهش را می نویسند. چرا جوان مومن و تازه داماد را بیرون کردی؟ حالا دیدی از کجا می خوریم؟ گفتم شما می دانید موضوع چیست؟ گفت: ای وای اگر حدیث گنه روبرو رود. اگر خداوند اذن می داد که اموات فقط چند ساعت پس از موت به دنیا برگردند، ادامه در پست بعدی 👇👇👇👇👇👇👇