✍🏼 سر تا پاش خاکی بود..... چشماش سرخ شده بود از سوزِ سرما دو ماه بود ندیده بودمش از چهره اش معلوم بود خیلی حالش ناجوره اما رفت و گرفت تا نماز بخونه گفتم: شما حالت خوب نیست؛ لااقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور، بعد نماز بخون... سر سجاده ایستاد؛ نگاهی بهم کرد و گفت: من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم....کنارش ایستادم حس می کردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین؛ تا آخر نماز ایستادم تا اگه خواست بیفته بگیرمش حتی تو اون شرایط سخت هم حاضر نشد نماز اول وقتش ترک بشه...... @MEHR_golpaygan