❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
خلاصه داستان دلتنگ نباش💞 قسمت۱۵ 🌺یک هفته قبل از نیمه شعبان روح الله و زینب رفتن محضرتا شناسنامه و
خلاصه داستان دلتنگ نباش💞 قسمت۱۶ 🌸روح الله روزی که مرخصی داشت می‌رفت به زینب سر می زد یا با هم بیرون می‌رفتند، رابطه اش با حسین هم خیلی خوب بود. 🗻بهترین تفریح برای روح الله طبیعت گردی بود.دربند کباب و جوجه هم نبودند هم اینکه قارچ همراهشان باشد کافی بود. 🌺وقتی دو نفری باهم بودن خیلی درباره گذشته حرف میزدند. روح‌الله خاله فاطی و مامانت چه جوری با هم دوست شدند؟ 🌼_مامانم و خاله زیر نظر خانم دباغ اوایل انقلاب به عنوان جهادگر می‌رفتن مناطق محروم .برای کمک رفته بودن کردستان که اونجا برای اولین بار همدیگر را میبینند و باهم دوست میشن. چه جالب اونجا چه کارهایی انجام می دادند همه کاری می کردند؟ 🌺همه کاری می‌کردند از آموزش اسلحه بگیرید تا کارهای آموزشی و فرهنگی.خاله می‌گفت تابستون شروع می‌کردیم به تمیز کردن ،تعمیر مدرسه برای اول مهر. مدارس که شروع می شد به بچه‌ها درس می‌دادند. 💫روح‌الله مامان بابات چه جوری ازدواج کردند؟ مامانم  انقلابی بود وقتی دید بابام پاسداره، به عشق امام انقلاب رفته، بله را گفته .خیلی ساده مهمونی گرفتن و رفتن سر خونه زندگیشون . 🌱مامانم وقتی از اردوی جهادی برمیگرده معلم پرورشی میشه.همینطور زمان جنگ کارهای پشت جبهه رو انجام میدادن. 🌸آره مامان منم دقیقا همین کارو کرده آموزش اسلحه یابه قول تو کارپشت جبهه روانجام می دادند. زینب ازروح‌الله پرسید:"اسم تو رو کی انتخاب کرده ؟" 🌹_مامانم اول اسمم میزارن عباس. بعد که امام خمینی به رحمت خدا میره مادرم به عشق امام به بابام میگه که به اسم روح الله شناسنامه بگیر. 🍀چقدر ندیده مامانت رو دوست دارم قشنگ معلوم از انقلابی های سفت و سخت بوده. روح الله بغض کرده بود اما خودش را نگه داشت تا گریه نکند.یاد پدرش افتاد که هر بار که مادرش را از شیمی درمانی برمیگرداند چقدر ناراحت بود. 🍁بعد از مادرش دیگر زندگی مثل قبل نشد،درسش خیلی افت کرد انگار نه انگار که این روح الله بود که مدام در ورزش و خط و ... مقام می‌آورد. 🌹دیپلم ریاضی اش را که گرفت.رفت کلاس حاج آقا مجتهدی تهرانی. این حرف مادرش همیشه در ذهنش بود دوست دارم یا طلبه شی یاشهید . گاهی هم او را شهید روح الله صدا میزد. 🌾ده روز بعد از عقد باید میرفت ماموریت. یک اردوی اجباری که دانشگاه برگزار کرده بود.مقصد ماموریتشان جنگل بود .وقتی رسیدن هر یک از گروه‌ها رادر نقطه ای رها کردندوآنها باید به نقطه مقصد  می رسیدند. 🍂زندگی در شرایط سخت، پیچیدگی جنگل و بارندگی هاو... خوراک روح الله بود.معمولاً در کارها نفر اول بود.وقتی جان پناه خودش را که نصب کرد رفت کمک دیگران . 💓در نقطه ای که بودند آنتن نداشتندودر آن ماموریت توانست فقط یک باربا زینب تماس بگیرد. زینب که عادت نداشت این همه مدت از او بی خبر باشد خیلی برایش سخت بود. 📌ادامه دارد... 🌷اللّٰھـُــم عجِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـ 🌷 ┄┅─✵💝✵─┅┄ 🌸࿐🌸࿐🌸࿐🌸࿐🌸࿐ @markazfarhangekhanevade 🌸࿐🌸࿐🌸࿐🌸࿐🌸࿐ ‌‌╲\ ╭``┓ ‌ ╭``🌸``╯ ┗``╯ \╲‌