❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
خلاصه داستان دلتنگ نباش💞 قسمت۲۴ 🌿دانشکده  یک قسمت سرسبز و جنگلی داشت .روز سیزده بدر مهران ارشد شیفت
خلاصه داستان دلتنگ نباش💞 قسمت۲۵ 🌺روح الله  آمادگی جسمانی اش خوب بود به کلاس های عملی خیلی بیشتر از کلاس های تئوری علاقه داشت از کلاسهای تئوری هم دو منظور استفاده می‌کرد. 🍀 استاد فارسی درس می‌داد و او انگلیسی یادداشت می‌کرد. معمولاً جزوه هایش به کار دیگران نمی‌آمد. 🌸مهران از او پرسید:" خوب چرا این کار را می‌کنی،اصلاً وقتی استاد این درس های سنگین میده، تو مغزت میکشه که همزمان ترجمه کنی و انگلیسیش رو بنویسی ؟" _آره خب چون زبان رو خیلی دوست دارم خودت هم به انگلیسیت خوبه ،چرا اینقدر تعجب کردی؟ 🌻مهران گفت :"آره بلدم اما تو دیگه خیلی حرفه ای هستی. خوب حالا داری چی می خونی؟" 🌹_سلوک عاشورایی حاج آقا مجتبی. روح‌الله این را گفت و به او نگاه کرد  گفت :"مهران کتاب های حاج آقا مجتبی رو خوندی؟" چطور _ کتاب های عالیه برات چند تاش رو میارم. میخونم .درباره چی هست؟ 🍃_ درباره امام حسین علیه السلام و قیامش.حاج آقا مجتبی همیشه می گفت تقوا. تقوا گفتنش دل آدم را میبرد. ⚡روح‌الله تقوا که میگن دقیقا یعنی چی؟ _"چیزی که من از تقوا میدونم یعنی ایمان مستمر عمل مکرر. آدم با یه شب دو شب به جایی نمیرسه باید ایمانت دائمی باشه و عمل تداوم داشته باشه. اینکه شب بری هیئت و کلی گریه کنی بعدش انتظار داشته باشی نفس مسیحایی پیدا کنی، اینجوری نیست. درست بعد میبینی تو منجلاب دنیا گرفتار شدی ." 🍀 اذان که بلند شد به سمت وضوخانه حرکت کردند. روح‌الله لباسش را در آورد و به سمت دستشویی رفت. 🌾مهران که بارها این کار را از او دیده بود یک دفعه گفت: "صبر کن یه لحظه ،چرا هر دفعه میخوای بری دستشویی لباستو در میاری و با زیر پیراهن میری دستشویی؟" 🌺روح الله به ارم سپاه روی لباس اشاره کرد و گفت:" آیه قرآن روش نوشته : 💫" وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ " من رفتم پرسیدم، میگن اشکال نداره. 🍂_میدونم اما من نمیتونم باهاش برم دستشویی خجالت میکشم. این را گفت و رفت. 🌷اهل ریا و به قول خودش آقاجون بازی هم نبود. وقتی کاری را انجام میداد از روی ایمانی که به آن عمل داشت انجام میداد. 🌼مهران بارها دیده بود وقتی نماز را به جماعت در مسجد دانشگاه میخواند، یک بار هم در اتاق فرادا می خواندو در جواب اینکه چرا این کار را می‌کند گفته بود: 🌸" احساس کردم اون نمازم برای خدا نبود توی دلم گفتم الان فلانی من را میبینه." 🥀 وقتی با وسواس فرقش را باز می‌کرد تا درست وضو بگیرد،مهران به شوخی سربه سرش می‌گذاشت:" حالا خیلی مو داری که اینقدر هم فرق باز میکنی." _باید دقت کنم تا کارم را به نحو احسن انجام بدم. 🌹همین رفتارهای به ظاهر کوچک اما خالصانه اش روح الله را برای مهران روح الله کرده بود. 📌ادامه دارد... 🌷اللّٰھـُــم عجِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـ 🌷 ┄┅─✵💝✵─┅┄ 🌸࿐🌸࿐🌸࿐🌸࿐🌸࿐ @markazfarhangekhanevade 🌸࿐🌸࿐🌸࿐🌸࿐🌸࿐ ‌‌╲\ ╭``┓ ‌ ╭``🌸``╯ ┗``╯ \╲‌