گرفتار رسول الله گشته جانم امشب باز به نام رحمه للعالمین می خوانم امشب باز ز احوال خراب فاطمه ویرانم امشب باز و نزد گریه های مادرم گریانم امشب باز شب تنهایی زهرای مرضیه رسیده، آه و یا صبح پریشانی داغ و غم دمیده، آه ز بس که آه زهرا از دل خسته کشیده، آه برای آسمانی ها بساط گریه چیده، آه رسولی که خودش را خرج نادانی مردم کرد به رسم لطف با بی مهری قومش تکلم کرد به روی مهر جای قهر با آنان تبسم برای امتش از حق تقاضای ترحم کرد لبی سرشار از خنده دلی خالی زنفرت داشت همیشه بر یتیمان و اسیران لطف و رحمت داشت اگرچه بر همه عالم نبی بود و ولایت داشت علی دل داده بود، بر علی عشق و ارادت داشت وجود کبرایی اش کجا و خاک این عالم مقام عرشی او را نمی فهمد بنی آدم اگرچه دید از امت پیاپی درد و رنج و غم لبش با واژه نفرین نگردید آشنا یک دم تمام عالم امکان چو جسم و مصطفی جان است مقام او برای آیه های پاک قرآن است یکی از معجزات مهربانی هاش سلمان است و جانش را علی بن ابی طالب نگهبان است محمد آنکه هستی را به زیر بال و پر دارد محمد آنکه دستش معجز شق القمر دارد محمد آنکه از اسرار ربانی خبر دارد به سوی عالی اعلا کنون عزم سفر دارد دل آرام او از ماجراهایی هراسان است نگاه آسمان دارش اسیر باد و باران است لبش گرم علی جان و حسین جان وحسن جان است برای روزهای آتی زهرا پریشان است به روی دخترش زهرا تبسم می کند با اشک نمیدانم چرا با او تکلم میکند با اشک در و دیوار و آتش را تجسم میکند با اشک که یک غنچه میان شعله ها گم می کند با اشک تجسم می کند روی ز گل نازکتر او را طناب کینه و دست امام و رهبر او را غلاف آهن تیز و لطیف پیکر او را به  زیر دست و پا بغض غریب و پرپر او را تجسم می کند حیدر اسیر فتنه ها مانده حسن در حلقه ی یاران بی مهر وفا مانده حسین بن علی بی سر میان کربلا مانده و زینب در میان نامحرمان تنها مانده پس روی در بقیع زهرا خطاب کرد پس با زبان گله آن بضعة الرسول رو بر مدینه کرد که یا ایها الرسول این کشته ی فتاده به هامون حسین توست این صید دست و پا زده در خون حسین توست این خشك لب فتاده‏ى دور از لب فرات كز خون او، زمین شده جیحون، حسین توست