من زهره زهرایم و جان و سرم سوخت
انسیه حورایم و بال و پرم سوخت
بانوی بیت وحی بودن شد گناهم
شد درب و دیوار حریمم قتلگاهم
جرمم همین بس که علی را میستایم
شد مهبط جبریل، مطبخ از برایم
فرعون امت چون هجوم آورد بر ما
از بیت احمد، دود و آتش رفت بالا
من بین دود و آتش و مسمار بودم
خود باردار و حائل دیوار بودم
وقتی که هیزمها یکایک شعلهور شد
اول تمام صورت من در شرر شد
آن بیحیا تا میتوانست ادعا کرد
باغ بهشت آل احمد را فنا کرد
سوزاند نوری را که او ظلمت ندارد
با شعله اصلا هیچ سنخیت ندارد
حوریه اصلاً طاقت آتش ندارد
گل تابِ ضرب و زخم و درد و خَش ندارد
تا مطمئن شد که همه بال و پرم ریخت
یک ضربه زد، در خرد شد، روی سرم ریخت
بارم زمین افتاد و رفتم در تب و تاب
گفتم بیا فضه دگر من را تو دریاب
در آن میانه با وجود نیمهجانم
نام علی هرگز نیفتاد از زبانم
دیدم چهل نامرد بر در میدویدند
دیدم در آن غوغا علی را میکشیدند
برخاستم در بین خون، با اشکِ دیده
دنبال حیدر میدویدم، قد خمیده
از یک طرف من میکشیدم مرتضی را
از یک طرف نامردها، مرد خدا را
قنفذ چنان بر بازویم زد تازیانه
از پا فتادم بر زمین در آن میانه
باز از زمین برخاستم، گفتم بمیرم...
دست از علی و یاری او برنگیرم
او را میان معرکه دلگیر دیدم
بالاسر مولای خود شمشیر دیدم
با صیحهام، از رهبرم دفع بلا شد
فکرم بیاد زینبم در کربلا شد
فضه میگه دیدم یه مرتبه بیبی بلند شد، یه دست به کمر، یه دست به دیوار؛ علیم رو کجا بردن؟ از در خونه با اون وضع راه افتاد سمت مسجد. تا رسید دم در مسجد، دید سلمان ایستاده... اومد پیش سلمان: سلمان، خدا لعنتشون کنه، دیدی چیکار کردن؟ سلمان من تا علیم از روبهروم سلامت رد نشه از جلو درِ این مسجد تکون نمیخورم...
سلمان میگه اومدم تو مسجد، به امیرالمؤمنین گفتم علی جان فاطمه اومده. تا امیرالمؤمنین شنید بلند شد گفت فاطمه!! اینجا چیکار میکنه؟...
امیرالمؤمنین اومدم دم در مسجد؛ تا بیبی چشمش به چشم مولا افتاد، دست زد به کتف علی؛ فرمود علی جان، جون من فدای جون تو، روح من فدای روح تو بشه؛ اگه نمیومدی از اینجا تکون نمیخوردم...
حالا دوتایی دارن برمیگردن سمت خونه، از مسجد تا خونه چه حرفایی بهم زدن....
فاطمه میگفت کمرت درد میکنه
گفتم نه خانوم درد پهلو بدتره
فاطمه میگفت گردنت زخمی شده
گفتم نه بانو زخم بازو بدتره
حتی چشمام، این صحنه رو باور نداشت
رفتم خونه، اون خونهای که در نداشت
وای از اون در، دری که از جا کنده شد
افتاد روی زهرا و هیچکس بر نداشت
قنفذ کمر بست به کمر شکستنم
میخواست پیش مغیره ادعا کنه
مغیره خواست که کم نیاره پیش اون
با لگدی هم شده شر بهپا کنه
اون روز دنیا هستیمو از حسد گرفت
وقتی دشمن از هرکسی مدد گرفت
هرکس اومد فاطمه رو لگد زد و
هرکس میرفت چادرشو لگد گرفت
یازهرا.....