در توصيف لحظه‌‌هاي به خاك‌سپاري حضرت زهرا(سلام الله علیها) گذشته نيمه‌اي از شب، دريغا! رسيده جان شب بر لب، دريغا! چراغ خانه مولاست خاموش كه شمع انجمن‌آراست خاموش فغان تا عالم لاهوت مي‌رفت به روي شانه‌ها، تابوت مي‌رفت! علي زين غم چنان مات ا‌ست و مبهوت كه دستش را گرفته دست تابوت! شگفتا از علي با آن دليري كند تابوت زهرا دستگيري! چنان در ماتمش از خويش مي‌رفت كه خون از چشم غير و خويش مي‌رفت كه ديده در دل شب بلبلي را كه زير گِل نهان سازد گُلي را؟!‌ ز بي‌تابي، گريبان چاك مي‌كرد جهاني را به زير خاك مي‌كرد! تو گويي ز آن رخِ گرديده نيلي به رخسار علي مي‌خورد سيلي! از آن دامان خود پر لاله مي‌كرد كه چون ني، بند بندش ناله مي‌كرد علي،‌ در خاكْ زهرا را نهان كرد نهان در قطره، بحر بيكران كرد! گُل خود را به زير گِل نهان ديد بهار زندگاني را خزان ديد شاعرمحمدعلي مجاهدي تخلص پروانه