شبی پسر کوچکی یک برگ کاغذ به مادرش داد. او با خط بچگانه نوشته بود:
صورتحساب:
کوتاه کردن چمن باغچه 5 دلار
مرتب کردن اتاق خوابم 1 دلار
مراقبت از برادر کوچکم 3 دلار
بیرون بردن سطل زباله 2 دلار
نمره ی ریاضی خوبی که امروز گرفتم 6 دلار
جمع بدهی شما به من: 17 دلار
مادر که به چشمان منتظر پسر نگاهی کرد، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد، سپس قلم را برداشت و پشت برگه ی صورتحساب او این عبارات را نوشت:
بابت سختی 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی، هیچ،
بابت شب هایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم، هیچ،
بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی، هیچ،
بابت غذا، نظافت تو و اسباب بازیهایت، هیچ،
و اگر تمام اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه ی عشق واقعی من به تو هم هیچ است...
وقتی پسر آنچه را که مادرش نوشته بود خواند، چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد، گفت: مامان دوستت دارم.
آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت: قبلا به طور کامل برای یک عمر پرداخت شده!
ⓟⓔⓓⓐⓡ&ⓜⓐⓓⓐⓡ 💓
❣☞
@madarpedar ↜❣