6.63M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
من تشنهء صدای تو بودم که می سرود در گوشم آن کلام خوش دلنواز را چون کودکان که رفته ز خود گوش می کنند افسانه های کهنهء لبریز راز را آنگه در آسمان نگاهت گشوده شد بال بلور قوس و قزح های رنگ رنگ در سینه قلب روشن محراب می تپید من شعله ور در آتش آن لحظهء درنگ گفتم خموش «آری» و همچون نسیم صبح لرزان و بی قرار وزیدم به سوی تو اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم در سینه هیچ نیست به جز آرزوی تو. 🍃