قصیده ابوالمفاخر رازی در مدح امام رضا علیه السلام "بال مرصع بسوخت مرغ ملمع بدن اشک زلیخا بریخت یوسف گل پیرهن صفحهٔ صندوق چرخ کرد نگونسار باز کرد برون مار صبح مهرهٔ مهر از دهن صبح برآمد ز کوه دامن اطلس کشان چون نفس جبرئیل از گلوی اهرمن شعلهٔ خاور گرفت از سر کبریت دود دوده فرو شست پاک تیغ شعاع از مسن دوش دگر باره داشت گنبد نیلوفری در بن طاس دو مرد بر سر نعش سه زن کوههٔ دستان ثور سوخته در مجمره ران فریب حمل دوخته برباب زن تایزک باد صبح دست بیغما نبرد چاک نزد پرنیان بر تن نازک پرن چون تف آتش فتاد از کف مغرب در آب زلف بنفشه به دست از گلوی یاسمن چرخ چو پروانه بود قطب چو شمع از قیاس جرم زحل چون دخان دور قمر چون لگن صولت بهرام رام مهر شهی در نگین دولت کیوان پیر دلو تهی بر رسن ناخنک جوشنی بر تن بهرام شب از شفق برهمان از افق برهمن دایرهٔ اژدها بر تن گردون کمند نایرهٔ فرقدان در چه هامون شطن قاضی شب را صواب از فرجی حله باف منشی غم را دبیر شطوی خامه زن خامهٔ تیر از کمان بهر نظام زمان بر کمر تو امان بافته در عدن دفتر اوج ارغوان آمده در ارغنون از لب چون ناردان تافته بر نارون 💚💚💚