حسینی: دست به سوزنش هم خوب بود . اگر پارچه ای پاره میشد،دکمه ای کنده میشد یا نیاز به دوخت و دوز بود سریع سوزن را نخ میکرد. می‌گفت:«کوچیک که بودم ،مادرم معلم بود و می‌رفت مدرسه ،من بیشتر پیش مادر بزرگم بودم »خیاطی را از آن دوران به یادگار داشت یکی از تفریحات ثابتمان پیاده‌روی بود.درطول راه تنقلات میخوردیم بهشت زهرا رفتنمان هم به نوعی پیاده‌روی محسوب میشد.پنجشنبه ها یا صبح جمعه غذایی آماده برمیداشتیم و میرفتیم بهشت زهرا تا بعد از ظهر میچرخیدیم.یک جا بند نمیشد از این شهید به آن شهید از این قطعه به آن قطعه. اولین بار که رفتیم قطعه شهدای گمنام،گفت:«برای اینکه این وصلت سر بگیرد ،نذر کرده بود سنگ مزار شهدایی که سنگ قبرشون شکسته با هزینه خودم تعویض کنم.» یک روز هم هشت تا از سنگ قبر هارو عوض کرده بود ،یک روز هم پنج تا .گفتم :مگه از سنگ قبر،ثوابی به شهید میرسه :گفت اگه عزیز خودت هم بود همینو میگفتی ؟ ادامه دارد.....