#کتاب.سلام.بر.ابراهیم.هادی
پارت:پنجاه و نهم
سه گردان از سربازان ارتشي آنجا بودند. حدود يک گردان هم از نيروهاي
ســپاه در فرودگاه مســتقر بودند. گلولههاي خمپاره از داخل شــهر به سمت
فرودگاه شليک ميشد.
براي اولين بار محمد بروجردي را در آنجا ديديم. جواني با ريشها و موي
طالئي. با چهرهاي جذاب و خندان.
برادر بروجردي در آن شــرايط، نيروها را خيلي خوب اداره ميکرد. بعدها
فهميدم فرماندهي سپاه غرب کشور را بر عهده دارد.
روز بعد با برادر بروجردي جلســه گذاشــتيم. فرماندهان ارتش هم حضور
داشتند. ايشــان فرمودند: با توجه به پيام امام، نيروي زيادي در راه است. ضد
انقالب هم خيلي ترســيده. آنها داخل شــهر دو مقر مهم دارند. بايد طرحي
براي حمله به اين دو مقر داشته باشيم.
صحبتهاي مختلفي شــد، ابراهيم گفت: اينطور که در شهر پيداست مردم
هيچ ارتباطي با آنها ندارند. بهتر اســت به يکي از مقرهاي ضد انقالب حمله
کنيم. در صورت موفقيت به سراغ مقر بعدي برويم.
همه با اين طرح موافقت کردند. قرار شــد نيروها را براي حمله آماده کنيم.
اما همان روز نيروهاي سپاه را به منطقه پاوه اعزام کردند. فقط نيروهاي سرباز
در اختيار فرماندهي قرار گرفت.
ابراهيــم و ديگر رفقا به تک تک ســنگرهای ســربازان ســر زدند. با آنها
صحبت ميکردند و روحيه ميدادند. بعد هم يك وانت هندوانه تهيه كردند
و بين سربازان پخش كردند! به اين طريق رفاقتشان با سربازان بيشتر شد. آنها
با برنامههاي مختلف آمادگي نيروها را باال بردند.
صبح يکي از روزها آقاي خلخالي به جمع بچهها اضافه شد. تعداد ديگري
از بچههاي رزمنده هم از شهرهاي مختلف به فرودگاه سنندج آمدند. پس از
آمادگي الزم، مهمات بين بچهها توزيع شد. تا قبل از ظهر به يکي از مقرهاي
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══