🎈
برید بن معاویه عجلی و ابراهیم احمری می گویند:
محضر امام محمد باقر
شرفیاب شدیم و (زیاد)
نزد آن حضرت حضور داشت.
امام محمد باقر به او فرمودند :
ای زیاد! چه شده است
می بینم پاهایت
ترکیدگی و شکاف برداشته است ؟
زیاد عرض کرد :
با شتر ضعیف و لاغری که دارم
این راه را پیموده ام ،
او از حمل من عاجز بود ،
و گاهی پیاده می شدم
و او را به راه رفتن وا می داشتم ،
و چیزی جز دوستی شما
و اشتیاق دیدار شما
مرا بر این کار وا نداشت.
سپس سر را به زیر انداخت .
بعد از مدتی عرض کرد :
فدای شما گردم !
گاهی که تنها هستم
(یا با خود خلوت می کنم)
شیطان به سراغ من می آید
و معصیت ها و گناهان گذشته ام را
بیاد من می آورد
و آن قدر وسوسه می کند
که مرا به یأس و ناامیدی بکشاند.
🔹️ آنگاه دوستی خود را با شما
و ارتباط و دلبستگی ام را به شما
به خاطر می آورم
(قلبم آرام می گیرد و امیدوار می شوم)
امام باقر فرمودند :
یا زیاد !
و هل الدین إلا الحب و البغض؟
ای زیاد! آیا دین
چیزی جز دوستی و دشمنی است؟!
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام
💢اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ
مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...
(القطره / سید احمد مستنبط/ ج ۱/ بخش امام محمد بن علی الباقر (سلام الله علیه) /ص ۵۳۲)