مامان خونه کم و کسری نداریم؟ چیزی نمی‌خواهی؟» جمله‌اش را نیمه‌تمام می‌گذارد و از داخل کشوی کمد دانیال دفتر نقاشی کلاس اولش را می‌آورد. همه وسایل او را به یادگار نگه داشته و همه‌شان الان گنجینه‌ای شده‌اند برای دل دغدارش. به یاد دوران کودکی او می‌افتد؛ «دانیال نقاشی‌اش خوب نبود. همیشه به مادربزرگش می‌داد تا برایش نقاشی بکشد.» روی یکی از برگه‌های نقاشی جای پنجه دست دانیال است که دور آن را با مداد رنگی کشیده و نقاشی کرده است. آن را می‌بوسد و روی چشم می‌گذارد. می‌گوید: «دلم برای خنده‌های دانیال یک ذره شده است.»