در نقلها آمده است:
امیرالمومنین علی علیهالسلام نماز ظهر را خوانده و به طرف منزل میرفت که ناگاه کنیزان را دید که ماتم زده و گریان به استقبال آن حضرت آمدند. امام علیهالسّلام از آنها پرسید که چه خبر شده، چرا شما را ناراحت و مضطرب میبینم؟ گفتند:
یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ أَدْرِکْ ابْنَةَ عَمِّکَ الزَّهْرَاءَ علیها السلام وَ مَا نَظُنُّکَ تُدْرِکُهَا
▪️یا امیرالمؤمنین! دختر عموی خود فاطمه زهرا سلاماللهعلیها را دریاب! گرچه گمان نمیکنیم به هنگام برسی.
مولا علی علیهالسلام به سرعت وارد خانه شد و نزد فاطمه زهرا سلاماللهعلیها رفت. ناگاه دید که همسرش در میان بستر خود که از پارچه کتان سفید مصری بود افتاده و (از درد) به طرف راست و چپ میغلتد.
فَأَلْقَی الرِّدَاءَ عَنْ عَاتِقِهِ وَ الْعِمَامَةَ عَنْ رَأْسِهِ وَ حَلَّ أَزْرَارَهُ
مولا علی علیه السّلام عبا را از دوش خود انداخت، عمامه را از سر مبارک خود برداشت و لباس خود را گشود.
وَ أَقْبَلَ حَتَّی أَخَذَ رَأْسَهَا وَ تَرَکَهُ فِی حَجْرِهِ وَ نَادَاهَا یَا زَهْرَاءُ
آنگاه جلو رفت، سر مبارک زهرای مرضیه سلاماللهعلیها را به دامن گرفت و با صدای بلند فرمود: «یا زهراء» ؛ ولی آن حضرت پاسخی نداد.
برای دومین بار فرمود: «یا بنت محمدٍ المصطفی! » باز هم جوابی نداد. حضرت امیر علیهالسلام برای سومین بار صدا زد: «ای دختر آن کسی که زکات را در دامن عبای خود برای فقرا میبرد! » اما باز هم جوابی نشنید. دوباره گفت: «ای دختر آن کسی که با ملائکه نماز خواند! » حضرت زهرا سلاماللهعلیها باز هم جوابی نداد. در این هنگام مولا علی علیهالسّلام صدا زد:
یَا فَاطِمَةُ کَلِّمِینِی فَأَنَا ابْنُ عَمِّکَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ
ای فاطمه! با من حرف بزن؛ من پسر عمویت علی بن ابی طالب هستم.
فَفَتَحَتْ عَیْنَیْهَا فِی وَجْهِهِ وَ نَظَرَتْ إِلَیْهِ وَ بَکَتْ وَ بَکَی
حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها این بار چشمهای خود را به روی مولا علی علیهالسلام گشود. آنگاه به گریه افتاد. مولا علی علیهالسّلام هم گریان شد.
🥀 مولا علی علیهالسلام به آن حضرت فرمود: مگر تو را چه شده است؟! من پسر عمویت علی هستم! زهرای مرضیه سلاماللهعلیها فرمود:
یَا ابْنَ الْعَمِّ إِنِّی أَجِدُ الْمَوْتَ الَّذِی لَا بُدَّ مِنْهُ وَ لَا مَحِیصَ عَنْهُ
من اکنون مرگی را که نمیتوان از دست آن گریخت، به چشم میبینم.
📚بحارالانوار ج۴۳ ص١٨٧
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها