••• ✔️ مواظب باشید ما هم مثل آن بچّه‎ها خدا و پیامبر و ائمّه علیهم السّلام را به چند گردو نفروشیم... 🔻عارف بالله مرحوم حاج اسماعیل دولابی🔻 🔸روزی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برای اقامه‎ی نماز جماعت از کوچه به سمت مسجد عبور می‎کردند که به تعدادی بچّه برخورد نمودند که در کوچه مشغول بازی بودند. بچّه‎ها از حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم خواستند که با آنها بازی کنند. ایشان هم پذیرفتند و مشغول بازی با بچّه‎ها شدند. اذان گفته شد و مدّتی مؤمنین در صفوف جماعت مسجد منتظر آمدن پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بودند، ولی بچّه‎ها حضرت را رها نکردند. وقتی اصحاب مشاهده کردند که حضرت تشریف نیاوردند، از مسجد بیرون آمدند و برای پیدا کردن حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم به راه افتادند تا اینکه دیدند بچّه‎ها مشغول بازی با حضرت هستند و ایشان را رها نمی‎کنند. پیش آمدند و از حضرت تقاضا کردند به مسجد تشریف بیاورند. حضرت صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: ببینید بچّه‎ها حاضرند مرا به شما بفروشند. بالأخره بچّه‎ها راضی شدند با گرفتن تعدادی گردو دست از حضرت بردارند. حضرت یکی از صحابه را به منزلشان فرستادند تا آن تعداد گردو را بیاورد و بالاخره بچه‌ها به قیمت چند گردو حضرت را فروختند و ایشان همراه اصحاب راهی مسجد شدند. مواظب باشید ما هم مثل آن بچّه‎ها خدا و پیامبر و ائمّه علیهم السّلام را به چند گردو نفروشیم. 🔸یکی از دوستان اهل بیت علیهم السّلام که تمکن مالی خوبی داشت، مدّتی به خدمتکار حضرت صادق علیه السّلام پیشنهاد می‎داد که تو منصب خدمتکاری حضرت را به من واگذار کن، من هم تمام آنچه را دارم، به تو واگذار می‎کنم. بالأخره روزی خدمتکار میل کرد این معامله را انجام دهد و مسأله را خدمت حضرت عرض کرد و اجازه خواست. حضرت علیه السّلام هم فرمودند هر طور میل خودت هست عمل کن. او به نزد فرد ثروتمند آمد تا جایشان را عوض کنند. همین که خواست لباس کهنه و ساده‌ی خدمتکاری را از تن بیرون آورد، یکباره متوجّه شد چه خسارت بزرگی خواهد کرد؛ صیحه‎ای زد و گفت: پشیمان شدم و این منصب را با هیچ چیز در این عالم عوض نخواهم کرد. 🔺مصباح الهدی - تألیف استاد مهدی طیّب🔺 ✅ سلام علی آل یاسین |•🌱 ┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅ ↳@Majnonolmahdi1