ملکـــــــღــــه
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت سیزدهم مادرم‌‌بنده خدا همه‌خوبیا وصفات‌خوب خواستگارمو‌که یکی‌از اقوام‌بود‌و‌برام‌گذ
قسمت چهاردهم من رفتم سر‌خونه وزندگیم و‌دیگه به بهنام فکر نکردم شوهرم مرد زن دوست ومهربونی بود داشتم کم کم موفق میشدم واقع بین‌تر باشم وگذشتهام را‌فراموش کنم .مادرم اینها هم از اون محله رفتند فقط اقوام پدرم انجا بودند ویکی از‌برادرهایم یک روز‌که رفتم دوباره اون محل یکی از زنهای کوچه نشین باهام حال واحوال کرد و اخر‌حرفش خیلی خونسرد ساده وخلاصه گفت راستی پسر صاحب باغتون فهمیدی‌ تصادف کرد ومرد میخکوب‌زمین شدم گفتم مرد؟کی رو میگی شما‌گفت همون پسره که تو باغتون‌بود 💔قلبم‌ تکه‌تکه شد پاهام سست شدند سرم گیج میرفت خودمو کنترل کردم خدایا دردمو به کی بگم برگشتم خونمون تو شهر از باجهها روزنامه روزای قبل و گرفتم اخر تو یکی از‌روزنامهها پیامهای تسلیت‌اقوامشون رو دیدم و فهمیدم تو حرم خاکش کردن بلیط خریدمو با اتوبوس رفتم حرم هر چی‌گشتم قبرشو پیدا نکردم اومدم خونم نمازمو خوندم ومثل عزیز از دست دادهها زار زدم مادر شوهرم کنجکاو‌گریههایم شد دیدم حتی نمیتونم برایش گریه کنم یک هفته هر‌روز میرفتم حرم تا قبرشو پیدا کنم اما روی همه‌سنگها رو میخوندم وپیداش نمیکردم خسته به یکی از ستونای بهشت ثامن تکیه دادم که چشمم به یک‌بیت شعرخورد که با خودکار ابی یکی نوشته‌بود:‌مردمو‌خاکسترم را باد‌برد بهترین یارم مرا از یاد برد رفتم و در کوچههای بیکسی سنگ قبرم را نمیسازد کسی.💘 اره خودش بود‌.... 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88