ملکـــــــღــــه
❤️❤️ #بازی_سرنوشت عمه هامو دعوت میکرد که فکر میکردند مادرم با جادو جنبل منو راضی کرده زن متین ب
❤️❤️ متین زیاد از اون وضعیت خوشحال نبود همون اول شب گفت ثریا خانوم خودتو بپوشون منم شنلمو انداختم سرم مادر متین چند بار اومد به متین گفت عزیزم ثریا عروس شده خوشگل شده  بذار راحت باشه اما متین گفت نمیخوام کسی جز من ثریا رو ببینه نمیخواستم ناراحتش کنم دستشو گرفته بودم تو دستام باهاش حرف میزدم و میخندیدم میخواستم همه ی فامیل بابام ببینند که کسی منو مجبور نکرده زن متین بشم       عروسی تموم شد شب زفاف با متین نمیدونم چطوری توصیف کنم شاید هیچی اونجور که باید باشه نبود ولی خب بالاخره تموم شد خیلی خونریزی داشتم حالم خوب نبود متین از خون بدش میومد حالش بد میشد سعی کردم نبینه اما دید پاشو ثریا برو حموم چرا اینجوری شد نمیخواستم اذیتت کنم کلافه شده بود شروع کرد ناخناشو با دندوناش بکنه چیزی نیست متین جان روالش همینه مگه نمیدونستی ولی اروم نمیشد سرشو گرفته بود بین دستاشو فشار میداد رفتم طرفش که ارومش کنم هولم داد کنار گفت دستم نزن حس کردم حالش خوب نیست بدنم ضعف داشت سریع لباس پوشیدم از اتاق رفتم بیرون مادر شوهرم با عمه ی متین پایین نشسته بودند هنوز نخوابیده بودند رفتم پایین چیزی میخوای ثریا جون یواشکی زیر گوشش گفتم کارمون تموم شد اما متین حالش خوب نیست مادر متین سریع خودشو رسوند بالا قرصای متین و داد و متین بعد از چند دقیقه خوابید منم خوابیدم خیلی خسته و بی حال بودم بار اول بود متین و اونجور میدیدم میدونستم بار اخرم هم نبوده حتما بازم اونجوری میشد باید خودمو اماده میکردم صبح روز بعد زود تر از متین بیدار شدم میدونستم الان مادرم میاد بهم سر بزنه با وجود خستگی و بی حالی دوش گرفتم و خودمو مرتب کردم متین  هم بیدار شد 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88