ملکـــــــღــــه
#آرامش من هیچ وقت ازت جدا نشدم,فقط شادو جوری برنامه ریزی کرد که من از تو جدا شدم و اون مهر طلاق ر
-من اگه یک سال سختی رو به جون خریدم,فقط به دو دلیل بود. اول,باید میفهمیدم اون کسی که پشت پرده است کیه,اون نفوذی ای که بینتونه کیه که انقدر دقیق اطلاعات میده و تموم در ها رو به روی من بسته. تو پسم زده بودی و من متوجه شدم با اون مدارکی که به دست همایون و آون پست فطرتی که هنوزم نمیدونم کیه رسوندم, باعث شدم مهم ترین اتوهایی که ازشون داشتی رو ازت بگیرم و اینکه متوجه شدم همایون و اون حروم زاده دارن روی یه پروژه محرمانه کار میکنن. یه نقشه چندین ساله بوده که انگار از وقتی باهم همکاری می کردن,موفق شدن انجامش بدن. یه گروهک سری توسط اون ها تاسیس شده و طبق چیزی که تو این مدت متوجه شدم با همکاری چند تا از گروه های دیگه که فعلا دقیق نمی دونم کیا هستن,قصد دارن یه اتفاق خیلی مهم انجام بدن,اونا هیچ اطلاعاتی به من نمیدن و منو کاوه به سختی پیدا کردیم فقط فهمیدیم با اون گروه قصد دارن چند وقت بعد یه کاری بکنن که به تو مربوط میشه. و دلیل دومم,پناه. اگه من پیشت می موندم,باید برای هميشه قید پناه رو می زدم. چون توسط آون نفوذی هم من,هم پناه نابود می شدیم. ما میشدیم نقاط ضعفت و من شاید نابودی خودم رو تحمل می کردم اما اگه بلایی سر پناه و تو بیادنابود می شدم. من رفتم تا بفهمم پشت پرده تموم این قصه ها کیه. این آدم هر کسی که هست,دشمنی خیلی خیلی بزرگی با تو داره که انقدر سری و مخفی داره عمل می کنه, من دخترم رو توی دل خطر بردم و از همایون و داریوس به عنوان کاور استفاده کردم تا امنیت دخترم رو تضمین کنم. اونا باعث شدن تا آرامشی برای دخترم و تو بخرم. پس تا وقتی متوجه ماجرا نشدم,خودت رو کامل به ندونستن می زنی و بعد می تونی دخترت رو بگیری و زندگی کنی و هر بلایی خواستی سر من بیاری. از چشم هاش خون می بارید و خشم درون وجودش شعله می کشید و من حتی اهمیتی بهش ندادم. حامی برای من تموم شده بود...وقتی با ایزابلا وارد رابطه شد برای من تموم شده بود. نگاه آخری به چشماش کردم و خواستم از کنارش رد بشم که بازوم رو گرفت و من رو مقابلش کشید و با جنون گفت: -حق نداشتی باهام بازی کنی,حق نداشتی اینجوری بازیم بدید. حس خفگی هر لحظه تشدید می شد و من از این چهارچوب پر از امنیتش متنفر بودم. می ترسیدم, از خودم می ترسیدم که حرفی از قلب زخمیم بزنم. تکونی خورده و سعی کردم بازوم رو از دستش بیرون بکشم: -ولم کن,بخاطر نجات عزیزام کردم,کسی که این وسط نابود شد منم, نه تو. پس انقدر واسه من ادای زخم خورده ها رو در نیار. دستش رو پس زدم اما رهام نکرد و با چشم های تنگ شده ای گفت: -صبر کن ببینم,نکنه فکر می کنی قربانی این بازی تویی؟با این فداکاری احمقانه ات فکر می کنی قربانی ای؟فکر می کنی فقط به تو سخت گذشته؟ کلافه بودم و هوایی حس نمی کردم. عطرش داشت بهمم می ریخت: -ولم کن حامی,دستم از سرم بردار فقط. -جواب منو بده. خدایا چرا نمی فهمید؟؟؟ چرا نمی فهمید من دارم له میشم؟چرا نمی فهمید من دارم از چهار چوب آغوشش زجر می کشم؟ چرا؟؟؟ بغض بدی داشتم اما من قصد باریدن نداشتم, ورجه وورجه کردم و سعی کردم از حصارش بیرون بیام و با دردمندی گفتم: -ولم کن لعنتی,دست از سرم بردار.من لج بودم اما حامی سرسخت تر از این حرف ها بود. محکم من رو گرفت و من به سیم آخر زده و با صدای بلندی جیغ کشیدم: -و لممممممم کن,دست از سرم برداررررررر. ولممممم کن لعنتییی. اشک به چشمام نیشتر می زد و من واقعا تو لبه پرتگاه بودم,بازوم رو محکم تر گرفت و با صدای بلندی گفت: -تو چه مرگته؟تویی که این بازیو انداختی از چی شاکی ای؟تو چته آرامش‌؟منو ببین...باتوام. وقتی دست دراز کرد تا چونه ام رو بگیره من مثل یک روان پریش هیستیریک جیغ زدم و ازش فاصله گرفتم: -بهم دست نزن,نگام نکن,آره ،آره من طلبکارم من نابود شده این قصه ام. من ازت متنفرررررررم. و بالاخره دستاش از روی بازوم رها شد که من این بغض یک ساله رو شکوندم و با هق هق,خیره در چشماش گفتم: -چرا دست از سرم بر نمی داری؟می دونی من تو این یه سال چی کشیدم؟می دونی وقتی فیلم تو و ایزابلا رو دیدم چه بلایی سرم اومد؟می دونی وقتی دیدم انقدررررر راحت برگه طلاق رو امضا کردی و حتی یه بار‌فقط یه بار نیومدی دنبالم چقدر غرورم شکست؟می دونی شب و روز چقدر گریه می کردم؟می دونی پناهو یه مدت نمی تونستم بغل کنم؟می دونستی وقتی پناهو با اون چشمای روشنش می دیدم شکسته می شدم؟می دونی هر بار که پناهو بو می کردم چقدر قلبم ترک بر می داشت؟تو می فهمی حال منو؟من داشتم ذره ذره اب می شدم,من داشتم کنار مرد هایی که ازشون متنفر بودم زندگی میکردم بعد از ظهر دوپارت میفرستم که حبران دیروز بشه. ادامه دارد ... ❤️❤️