ملکـــــــღــــه
#رسوایی وارد آشپزخانه شدم و خودم را در آن جا مشغول کردم که توران خانم بعد از دقایقی آمد . -سم
کشیدم. بوی تنش لذت بخش بود، کودکی بود عالم بی دردی، چه راحت بی توجه به همه چیز در رویایش غرق شده بود . کم کم چشمانم مست خواب می شد که مغزم نهیب زد . نباید آتو دست توران خانم می دادم او همان نزده می رقصید و حاال با خوابیدن آن هم در بلبشویی که بیرون بود، خودم را مقصر جلوه می دادم . به سختی از تخت دل کندم و برخواستم . چادر را روی سرم انداختم و دستگیره را فشردم که در باز شد و قامت مردانه ای سد راهم شد . -برو تو . خواسته اش را انجام دادم و قدمی عقب گذاشتم. خستگی از سر و صورتش می ریخت . در را بست و کت چرمش از را تنش در آورد . -اینجا چیکار می کردی؟ شام نخوردی؟ دست م را پشت گردنم کشیدم و لبه ی تخت نشستم . -ماهان گریه می کرد آوردم خوابوندمش . به ماهان نگاه می کرد. دو طرفش بالشت گذاشته بودم که مبادا از روی تخت دو نفره بیوفتد . دستانش را کنارم گذاشت و صورتش را مقابل صورتم نگه داشت. -مامان بودن بهت میادا در چشمانش خیره شدم و تالفی رفتار مادرش را سر او در آوردم . -ولی خیلیا این نظرو نداشتن حتی تصمیمی هم برای بچه دار شدن نداشتیم . به آنی رنگ نگاهش برگشت و با خشونت دست دور بازویم گره کرد و باال کشید . -چی زر زدی؟ نمی ترسیدم. دلم می خواست با تمام دنیا بجنگم. به قول معروف سرم برای دعوا درد می کرد . اخم هایم را در کشیدم . -ول کن دستمو درد می کنه . لج بازی کرد و بیشتر انگشتانش را در گوشتم فشرد . -اون یارو بهت بال و پر داده؟ گنده تر از دهنت زر می زنی . سرتقانه سعی در رها کردن خودم از چنگالش داشتم. نقطه ضعف او عباس بود و من بد زمانی دست روی نقطه ضعفش گذاشته بودم . -وقتی دوستم نداری نباید برات مهم باشه که من به کی فکر می کنم و با کی قرار مدار می زارم . آن چه که خودم می گفتم را حتی ذره ای قبول نداشتم . بازوی دیگرم را نیز گرفتم و تنم را به تنش چسباند . -سگم نکن بهار، کارای اون پدر حرومیتی انجام نده، زن من باش زیر و رو نکش، نذارسرت و بکنم زیر آب و، گوه بزنم به این زندگی... صدایش می لرزید و درصدی دروغ و غلو در حرف هایش نبود. آدم کشتن برای او آسان بود و کشتن منی که ناتوان تر از همه در برابرش بودم به سادگی خوردن آب بود . موفق به رها سازی بازویم شدم و دست روی سینه اش گذاشتم با و گستاخی گفتم : منتظرم یه روزی بی گناهی پدرم ثابت بشه و اونوقت همتونو مجبور میکنم بخاطر توهین به پدرم به معذرت خواهی کردن بیوفتید. ابرویی باال داد و با اطمینان گفت: تو خوابتم نمیبینی اون روزو... باالخره بغضم شکست. با هر دو دست به عقب هلش دادم . -میرسه هر کاری می کنم تا بهتون نشون بدم بابا محمودم قاتل نبود . دیگر عصبی نبود. با پشت دست اشک هایم را پس زد . -کی پا رو دمت گذاشته که اینجوری پاچه ی منو چسبیدی؟ دستانم را روی صورتم گذاشتم و ناتوان روی زمین نشستم . - از همتون بدم میاد. شما دیگه کی هستید؟ چرا آدمی که باهاتون خوبه رو اذیت میکنید؟ مگه من چیکار به شماها دارم؟ روی دو پا مقابلم نشست و کنجکاوانه گفت: نه انگار خبرایی بوده، بگو ببینم کی چی گفته؟ اشک هایم مجال نمی داد تا جوابش را بدهم. برای بار دوم پرسید . -بگو کدوم بی پدری به این حال انداختت؟ زن عموت؟ یا کی؟فین فینی کردم . -تو، مامانت، همتون... تک خنده ای کرد و چانه ام را میان انگشتانش گرفت. -پاشو جمع کن بعداً حرف می زنیم، پاشو . آن خنده اش بخاطر بی پدری که گفت و نصیب خودش و مادرش شد، بود . لجبازی کردم و همراهی اش نکردم. برای رفتن عجله داشت، آقا بهروز مانند همیشه مجبور به اطاعت شان کرده بود . به طرف سرویس رفتم و آبی به سر و صورتم زدم. تعدادی از مهمان ها از سفره عقب کشیده بودند و تعدادی هنوز مشغول بودند . زیر چشمی جمع مردانه را نگاه کردم. خبری از عمران نبود . در آشپزخانه پشت میز نشست ه بود که با دیدنم اشاره ای به غذاهای روی کابینت کرد . بیار کوفت کنیم پاشیم گمشیم ابرویی بالا انداختم. پس او هم مورد گزند مادرش قرار گرفته بود. قبل از وارد شدنم دیدم که توران خانم ابرو گره کرده بود و از آشپزخانه بیرون زد . غذای او را داخل بشقاب ریختم و قاشق و چنگال را درونش گذاشتم و روی میز مقابلش چیدم . در ظرف پلاستیکی غذا نمی خورد، عادتش را می دانستم. اولین لقمه از باقالی پلو با ماهیچه زیر نگاه خیره ی او مزه ی آن چنانی نداشت به قلم پاک 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88