یه بار خالم با پسر سه ماهش و دوستش میرن بازار تو پارچه فروشی
همین جور که انواع پارچه ها رو نگاه می کردن مینداختن رو بچه که خالم رو میز گذاشته
و بعد با خیال راحت بدون اینکه یادشون باشه بچه ای هم همراهشون بوده میان بیرون و به بقیه ی گشتو گذارشون میرسن
بعد دوباره که از همون مغازه رد میشن می بینن جلو پارچه فروشی شلوغه و نیرو انتطامی هم هست می پرسن چی شده که میگن یه نفر بچشو اینجا گذاشته رفته و خالمو دوستم میگن چقدر از خدا بی خبرن بعضیا و از رو فضولی میرن بچه رو ببینن که بله فهمیدن اون از خدا بیخبر خودشون بودن که یه ساعته یادشون نیست یه بچه هم همراهشون بوده 🤣
#طنزیم😁
┄┅┅😅❅🤦♀🤦♂🤦♀🙋♂❅😅┅┅┄
eitaa.com/fatemiioon_news