روزی مامان بزی تصمیم گرفت با دوستاش برای هوا خوری به کوه بِره.
قبل از رفتن به بابای بچهها گفت: میخوام شنگول و منگول و حبه انگور رو ببرم خونه آقاگرگه که تا موقع برگشتنم آقا گرگه مواظبشون باشه.
بابا بزی هی مخالفت میکرد و تصمیم رو عقب میانداخت. اما مامان بزی که نمیخواست بهونه دست گرگ بده که بیاد و بچهها رو بخوره، بالاخره هر طور بود بچهها رو برداشت و به خونه آقا گرگه برد!
در خونه رو که زد، آقا گرگه خوابآلود در رو باز کرد و گفت: نکنه این وقت صبح راه گم کردی مامان بزی؟! مامان بزی گفت: دارم با رفیقام میرم کوه. غروب برمیگردم. تو تا اون موقع مراقب شنگول، منگول و حبه انگور باش.
آقا گرگه گفت: برو، خیالت راحت باشه تا منو داری غم نداشته باش.
مامان بزی خیالش راحت شد و از این همه مهربانی و محبت آقا گرگه خوشحال شد و یک بشکنی هم زد و با خیال راحت تشکر کرد و رفت.
#مارگزیده
#طنزیم
@fatemiioon_news