#احسن_القصص
☘حاج ملاآقاجان زنجانی (۹):
💥جناب آقای یگانه از مریدان ایشان نقل می کند: یکسال اواخر ماه صفر بود شبها چند جا منبر می رفت، منهم فانوس بدست او را همراهی می کردم. یک شب بعد از چند مجلس به من گفت: فانوس را بده و برو، من خودم می آیم. گفتم هرجا بروید منهم می آیم. گفت: نه! من جای دیگر می روم، شما لازم نیست بیایید. من اصرار کردم، بالاخره قبول کرد، ساعت یک ربع به دوازده شب بود رفتیم در دل بیابان، کلی راه رفتیم.
⚡️⚡️⚡️
در بین راه حاج ملاآقاجان خیلی سرحال بود، همینطور شعر می خواند و می رفت. من خوب جوان بودم با خودم گفتم: خدایا حاج آقا امشب ما را کجا می بره؟ امشب دیوانه شده! بالاخره رسیدیم به جایی که خانه های قدیمی بود، در زد در را باز کردند، داخل اتاقها و حیاط پر از جمعیت بود. همان جلو جایی باز کردند و من نشستم. حاج ملاآقاجان منبر رفت، بالای منبر سخنرانی زیبایی نمود و از شجاعت و عظمت امام حسین و حضرت ابالفضل علیهماالسلام صحبت نمود و سپس روضه عجیبی خواند که انگار جریان کربلا تجسم پیدا کرده بود.
⚡️⚡️⚡️
روضه اش آنچنان تکان دهنده بود که همه از هوش رفتند و من هم بی حال شدم. بالاخره روضه تمام شد و به خانه برگشتیم و در بین راه ایشان به من فرمود: فهمیدی کجا رفتی؟ گفتم: نه چطور مگه؟ فرمود: اینجا مجلس اجنّه بود. آنها هم عزادار امام حسین علیه السلام هستند. بعدها متوجه شدم که در آن بیابان اصلا خانه ای وجود ندارد!!!
📗عاشق دلباخته امام زمان، حاج ملاآقاجان زنجانی
#شرح_حال_اولیاء_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2