معرفی شهدا🍁🍁
او از ماجرای دعوای خودش با احسان میگوید: «یکبار قرار بود خوابگاه سمپاشی شود. احسان میگفت باید همه وسایل را به هشت انباری ببریم و بعد از سمپاشی آنها را به اتاق برگردانیم. اما من که تنبلتر از این حرفها بودم، میگفتم نیازی نیست، کافی است وسایل را وسط اتاق بگذاریم و روی آن را با پارچه بپوشانیم. این کافی بود که با هم کلی جروبحث کنیم. او بسیار منظم بود و یادم نمیرود که در دوران سربازیاش حتی یک روز هم تاخیر نداشت و سر ساعت در محل خدمتش حاضر میشد.»
این همکار و همکلاسی با تاسف از اینکه احسان کمتر از یک سال بود که ازدواج کرده بود، تعریف میکند که او ستون خانهشان بود و رفتش غم بسیار زیادی روی دوش خانوادهاش گذاشته و امیدوارم که خدا توان و تحمل این مصیبت را به آنها بدهد
●یادشهداباذکرصلوات🕊
●کانال شهدایی🕊
●الهم عجل الولیک الفرج🕊
[
@Martyrs16]