🚫رمـــانۍبراساس‌واقعیت🚫 خواست دستمو بگیره که مثل برق گرفته ها دستمو پس کشیدم -چیــــکار میڪنی؟مگه قرار نبود دستمو نگیری؟😒 با بهت و ناباوری نگام کرد و گفت: -غزل‌ عزیزم ما محرمیم!!😳 -به من نگو عزیزم🤫 با حرص گفت :چرا؟😠 -من ازدواج قبلیم عاشق شدم با قلب تصمیم گرفتم ...دیدی که اون میلاد چه بلایی سرم اورد...الان تو به من محبت نکن تا وابستت نشم بتونم با قلب و عقل تصمیم بگیرم و...😐 همینجوری داشتم حرف میزدم که با کاری که کرد حرفم تو دهنم ماسید! https://eitaa.com/joinchat/1941766392Cc962ce9fb8 ظرفیت محدود💔📛 بیا و ببین سرگذشت غزلو😐💜