اواخر آبان ماه ۷۹ 🏴علی آقا در گروه،تواضع زیادی داشت.هیچ یک از پاسگاه های ارتش او را به عنوان فرمانده گروه نمی شناختند. بعضی از بچه ها نیز از این فرصت استفاده کرده خودشان را به عنوان فرمانده معرفی کرده بودند.روزی موقع تردد پاسگاه های ارتش به علی آقا خیلی سخت گیری کرده بودند.هر چه گفته بود من فرمانده گروه تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) هستم،کسی باورش نشده بود. یکی از آنها به علی آقا گفته بود که فلانی (یکی از بچه ها)فرمانده است.علی آقا هر چه اصرار کرده بود،فایده ای نداشت.مجبور شده بود از راه های فرعی به منطقه بیاید و خیلی هم ناراحت بود.که چرا بچه ها خودشان را به عنوان فرمانده معرفی کرده اند. چند روز گذشت تا فکری به سرش زد.علی آقا مقداری چایی و آبلیمو به من داد و گفت:می روی از اول مرز تا آخرش هر پاسگاهی دیدی یک چایی و یک شیشه آبلیمو به فرمانده پاسگاه می دهی و می گویی اینها را فرمانده گروه تفحص،آقای محمودوند داده است.نقشه ی علی آقا گرفته بود.تازه آنها بعد از هفت ماه فهمیدند که علی آقا فرمانده گروه است.ص۱۷۵ ✍خاطرات محمدحسن منافی 📕به اهتمام استاد مهدی امینی ✅ کانال رسمی اندیشکده راهبردی فتح