🔸صدام در چند قدمی اسارت «روایات سه گانه» 🔹روایت اول: 👈ژنرال «حسین کامل مجید» وزیر صنعت و صنایع نظامی رژیم بعث و داماد معدوم صدام پس از فرار به اردن در زمستان ۱۳۷۴ طی مصاحبه ای مفصل با نشریه «السفیر»چاپ بیروت گفته است: «در عملیات شوش- دزفول هنگامی که نیروهای ایران در منطقه سپاه چهارم عراق پیشروی کردند؛ واحد های پشتیبانی این سپاه رزمی نیز از بین رفت و چیزی نمانده بود که صدام و همراهان او،که من هم جزء آن ها بودم به اسارت نیروهای ایرانی در آیند. در آن لحظات رنگ از چهره صدام پرید. بسیار نگران بود. صدام به ما نگاه کرد و گفت: از شما می خواهم در صورتی که اسیر شدیم من و خودتان را بکشید...» 🔹روایت دوم 👈سرلشگر ستاد «عبد الحمید محمود الخطاب» رئیس دفتر ریاست جمهوری عراق و از همراهان دائمی صدام طی دوران جنگ با ایران در خصوص چند و چون این ماجرا می گوید: «در عملیاتی که ایرانی ها نام آن را گذاشتند، نیرو های ایرانی به منطقه استقرار سپاه چهارم و مواضع ستادی این سپاه رسیدند. رئیس جمهور صدام، هم در همین منطقه بود. سپهبد خلبان عدنان خیرالله«وزیر دفاع» بود. فهمیدیم که نیرو های ایرانی ما را دور زدند. احساس همه ما این بود که به زودی به اسارت نیرو های ایرانی در خواهیم آمد. رئیس جمهور مضطرب از عدنان پرسید: عدنان بگو چه باید بکنیم؟ عدنان جواب داد: سرورم جای دیگر برای فرار و پنهان شدن پیدا می کنم؛ دوباره رئیس جمهور پرسید: سلاح و مهماتی هم به همراه دارید؟ من جواب دادم: فقط یک قبضه تفنگ داریم. او با خشم و غضب گفت: اگر ایرانی ها مرا پیدا کنند می دانید چه می شود؟ افراد همگی سعی می کردند رئیس جمهور را آرام کنند او در حالی که به تانک های ما که در آتش می سوخت دائم زیر لب می گفت: لعنت بر آن ها! ما را در ورطه ی جنگ گرفتار کردند. او اسم کسی را نمی آورد. فقط به لعنت کردن اکتفا می کرد اما من می دانستم که منظورش آمریکا و رهبران عربستان و کویت هستند. آن روز ما برای چند ساعتی در محاصره بودیم؛ اما ناگهان یک دستگاه خودرو که حامل افراد مجروح بود پیدا کردیم،افراد زخمی را بیرون کشیده خودمان سوار شدیم. رئیس جمهور وقتی سر جایش نشت گفت: زخمی ها مداوا خواهند شد اما اگر اسیر ایرانی ها بشویم چه باید بکنیم؟» 🔹روایت سوم 👈آخرین روایت در مورد این واقعه از آن«خالد حسین نقیب» افسر ستاد سابق وزارت دفاع رژیم بعث است. وی که در جریان نبرد فتح،فرماندهی یکی از واحد های زرهی را در حوزه استحفاظی سپاه چهارم بر عهده داشته در کتاب خود می نویسد: هنگامی که صدام به اتفاق همراهان خود و فرماندهی سپاه چهارم عراق در منطقه برقازه مشغول قدم زدن بود فرمانده سپاه ۴ به وی اطمینان داد که نیرو های ما هنوز در حال مبارزه هستند و خطری آن ها را تهدید نمی کند در آن لحظه یک گردان توپخانه از جاده موصوف در حال عقب نشینی بود صدام فرمانده این گردان را احضار کرد و گفت: چرا شما عقب نشینی می کنید؟ چه کسی به شما دستور عقب نشینی داده است؟ او پاسخ داد: تمامی نیروهای مستقر در جبهه در حال عقب نشینی هستند. قربان، نیروهای ایرانی با موضع شما چند کیلومتر بیشتر فاصله ندارند، توصیه می کنم که شما هم عقب نشینی کنید در غیر این صورت به اسارت در خواهید آمد. صدام و همراهانش بلافاصله از آن منطقه گریختند به این ترتیب این افسر،صدام را از خطر به اسارت در آمدن نجات داد؛ اما بعد ها صدام این واقعه را به گونه ای دیگر با ملت ایران در میان گذاشت.