بچه که بودم فکر می کردم
پدر و مادرها مثل ساعت شنی هستند
تمام که بشوند برشان می گردانی
و از نو شروع می شوند بعدها فهمیدم
پدر و مادرها مثل مداد رنگی هستند
دنیایت را رنگ می کنند
خودشان ولی آب می روند
نقاشی هایت را که کشیدی
یک روز، تمام می شوند