🔺قسمت بیست و یکم 🍃بهار از آغوشم بیرون اومد و گفت : مطمئنى نمیخواے بیاے؟ گونہ ش رو بوسیدم و گفتم : میخواستم مے اومدم عزیزم ، برو بهت خوش بگذرہ! با حالت خاصے نگاهم ڪرد و گفت : باشہ خیلے دعات میڪنم! چیزے نگفتم و لبخند زدم! مثل بچہ ها لبش رو غنچہ ڪرد و گفت : هانے بدون تو خوش نمیگذرہ! خواستم چیزے بگم ڪہ برگشت سمت راستش رو نگاہ ڪرد و بلند گفت: آقاے سهیلے! سهیلے برگشت بہ سمت ما ، آروم و سر بہ زیر اومد ڪنارمون! بلہ در خدمتم ، فقط میشد چند قدم بیاید اون ور تر آروم صدام ڪنید. همونطور ڪہ نگاهش بہ زمین بود با چاشنے لبخند اضافہ ڪرد : گوش هام سنگین نیست! شاید اگر ڪسے دیگہ بود با شنیدن این حرف ها عصبے میشدم و چندتا حرف سنگین بارش میڪردم اما لحنش طورے نبود ڪہ ناراحت بشے لحنش آروم بود! حتے بهار حساس ، بہ جاے اینڪہ عصبے بشہ خجالت زدہ گفت: عذر میخوام! سهیلے تسبیح سفید رنگش رو دور مچش پیچید و گفت : مثل اینڪہ ڪارم داشتید! بهار بہ خودش اومد و سریع گفت : جا هست دوستم بیاد؟ سهیلے سریع گفت : بلہ اتفاقا یہ جاے خالے موندہ! بهار با خوشحالے نگاهم ڪرد و گفت : ببین میگم قسمتتہ! نفس عمیقے ڪشیدم ، سرم رو تڪون دادم و گفتم : من دیگہ میرم ، تو هم برو تا قطار نرفتہ! نگاهے بہ سهیلے انداختم،توقع داشتم با تعجب نگاهم ڪنہ یا نگاہ بدے بهم بندازہ ڪہ معنے نگاهش "بے لیاقت ڪافر" باشہ اما همونطور با چهرہ آروم نگاهش بہ زمین بود و خبرے از تعجب یا حالت دیگہ اے تو چهرہ ش نبود! آروم گفت : من دیگہ برم ، شما هم سریع بیاید جا نمونید! رفت بہ سمت چندتا از دانشجوها و مشغول صحبت ڪردن شد! بهار با ذوق گفت : دیدے چہ باحال امر بہ معروف و نهے از منڪر ڪرد؟! بیخود ڪہ بهش نمیگن طلبہ باحالہ! با شیطنت نگاهش ڪردم و گفتم : مبارڪہ! با آرنجش ڪوبید تو پهلوم و گفت : چرا نمیاے تو؟! آخے گفتم و دستم رو گذاشتم روے پهلوم! با صورت درهم رفتہ گفتم: خیرہ سرت زائرى! پیچوندے! با ناراحتے نگاهم ڪرد. _نپیچوندم ، زدم تا ادب بشے پرت و پال نگے، هانیہ تو دوست ندارے بیاے درستہ؟ _این ڪہ از اول مشخص بود! _باشہ ، پس من برم! دوبارہ همدیگہ رو بغل ڪردیم، چادرش رو مرتب ڪرد و سوار قطار شد! از پشت پنجرہ نگاهم میڪرد، براش دست تڪون دادم! شیشہ پنجرہ رو ڪشید ڪنار! قطار شروع بہ حرڪت ڪرد! بهار گفت: هانیہ بیا صدام بهت برسہ! شروع ڪردم دنبال قطار رفتن! صداش رو بہ زور میشنیدم، دستش رو گذاشت ڪنار دهنش و گفت: هانیہ هنوز یہ جاے خالے موندہ! جالے خالیت پر نشدہ! ببین چقدر براے آقا عزیزے ڪہ جایگزین برات نذاشتہ! خیلے دعات میڪنم خدافظے! قطار رفت و من با حال عجیبے بہ قطارے ڪہ خیلے ازم دور شدہ بود خیرہ شدم!