#مهدویّت
#دلنوشته_مهدوی زیبا...
دوباره لحظه های قشنگ
#رمضان
همان لحظه های شیرین دم افطار و لحظه های دلنشین پخش اذان
وقت گفتن الله اکبر و اجازه دادن
فرا رسید
و من به خیال اینکه شاخ غول شکسته ام، پیروزمندانه خرما را در دهان میگذارم و زیر لب میگویم:
خدایا!
قبول کن از ما ...
همانوقت یک قطره اشک،
شرمسارانه از گوشهی چشمم می بارد
به یاد آن آقای غریب روزه دار
که الان کجاست؟
آیا خرما و غذایی برای افطار دارد یا آن را تحفه ای برای کودکان کرده، آخر پدر است و این روزها غم خیلی ها را دارد
کودکان کار
کودکان سیل
کودکان یمن
بیاییم این ماه ظهورش را از خدا بگیریم تا پایان غمهایش را شاهد باشیم...
خدایا ما شکایت داریم، از نبودِ پیغمبرمان، از غیبت اماممان، از کم بودنِمان، از زیادی دشمنانِمان...