امروز پس از راهپیمایی روز قدس ، در مترو دختر خانمی رو دیدم که کشف حجاب کرده بود..
مترو نسبتا خلوت شده بود و فرصت امر به معروف به شیوه ی تبیینی نسبتا فراهم.
از خدا خواستم که بهترین کلام رو به زبونم بیاره..
بهش گفتم دخترم، حیف شما نیست که ...
هنوز حرفم ادامه داشت که گفت من خدا رو دوست دارم ولی دین خدا فقط دینی که ما میشناسیم نیست!به نظر من ما حق نداریم که در کار هم دخالت کنیم!
مثلا من هم اعتقادم اینه که حیف شما نیست که زیبایی هاتون رو پنهان کردید!
بهش گفتم
میدونی که میشه بخشی از فسلفه آفرینش ما رو در محبت نه تنها به بشریت، بلکه در محبت به تمامی کائنات تعریف کرد..
و اون وقت چطور میشه که شما چاه رو در مسیری که من دارم میرم ببینی و باز با کمال سنگدلی به من تذکر ندی!
حالا من و تو دو مسیر کاملا متفاوت رو در بحث پوشش در پیش راهمون داریم...
شما به من میگی که حیف نیست که زیبایهایت رو پنهان کردی و من به شما میگم که حیف نیست که گوهر وجودت رو رایگان و بی محافظت رها کنی!
بهش گفتم مگر من میتونم نسبت به شمایی که در دلم محبتش رو دارم ، بی تفاوت باشم!
مثل اینکه که به یک مادر بگی که اگر دیدی بچه شما داره به پریز برق دست میزنه ، کاری به کارش نداشته باش!
اصلا مهر مادری به مادر چنین اجازه ای رو میده!
کمی فکر کرد و گفت که معلوم نیست که چه مسیری درست باشه...
گفتم قطعا تنها یکی از این دو مسیر باعث سعادت من و شماست..
بیا از ته قلب از خدا بخوایم که ما رو به راه راست هدایت کنه.
به راه سعادت و خوشبختی..
همون دعایی که هر روز در نماز از خدا میخوایم..
یا رب اهدنا الصراط المستقیم
برای همین هم هست که نماز اینقدر مهمه..
من در دلم حسرت خوردم که فرصت گفتگو کوتاه بود..
و او در حالی که حجابش رو درست کرده بود ، از من خداحافظی کرد، در ایستگاه باهم پیاده شدیم ،دیدم حتی وقتی که تو تاکسی هم نشسته بود و داشت میرفت ، حجابش هنوز سرش بود ..
از ته قلبم گفتم الحمدالله.