⭕️ 🍃 آن شب بعد از صرف شام آرتور و راشل راهی لندن شدند، هماهنگی های لازم برای برگزاری مراسم تا حد زیادی انجام‌ شده و باقی موارد را هم به ادموند سپردند. در این فاصله ویلیام موضوع پیشنهاد ادموند را با آرتور مطرح کرد، به نظر او هم بهترین راه و ایمن ترین حالت ممکن بود! 🍃 اگرچه مهاجرت خاندان پارکر از انگلستان خسارت جبران ناپذیری به تاریخ و اصالت منطقه وارد میکرد اما خوشبختی و آسایش حق این مردمان نجیب بود و باید آرامش به خانواده آنها باز می گشت. 🍃 درجایی که پای امنیت و رفاه خانواده در میان بود، ویلیام بدون کوچکترین تردیدی اولویت را به آنها میداد و حاضر بود همه هستی‌اش را در ازای خوشبختی خانواده اش فدا کند. به همین دلیل زمان زیادی نیاز به فکر کردن نداشت تا بین ماندن در سرزمین مادری و دوری از فرزند یکی را انتخاب کند. 🍃 تصمیم قطعی او مهاجرت همه خانواده بود؛ بنابراین آرتور با راهکارهایی که به نظر ادموند و خودش میرسید، سر و سامانی به وضعیت املاک اجدادی و حسابهای بانکی آنها داده و شرایط را برای مهاجرت دائم این خانواده فراهم کرد. ⭕️ 🍃 سرانجام روز مراسم فرا رسید. به همان اندازه ای که این دو خانواده از این ازدواج خوشحال و شاد به نظر می رسیدند به همان اندازه نیز دلهایشان لبریز از غم و اندوهی تمام نشدنی بود که از رسیدن زمان هجرت و دوری از وطن نشاءت میگرفت. 🍃 این جدایی اجتناب ناپذیر لحظه ‌به ‌لحظه چهره زشت و کریه خود را بیشتر نمایان میکرد و تنها یک انسان با ذکاوت و تیزهوش میتوانست این اندوه را از عمق چهره های به ظاهر شاد آن ها بیرون بکشد و در این میان رنج ادموند از همه بیشتر بود همانگونه که شادی و هیجان اضطراب آلودش هم بیشتر از دیگران میبود. از طرفی خوشحالی وصف ناپذیرش برای دیدار دوباره همسر و تنها عشق زندگی‌اش و همچنین فرزندی که هنوز نتوانسته او را در آغوش بگیرد، ذره ذره وجودش را چنان آتشی مهارنشدنی در برگرفته بود و از طرف دیگر عذاب وجدان مرگباری که مانند یک گاز سمی در تک تک سلول هایش منتشر میشد و خود را مقصر دوری پدر و مادرش از زادگاه و جایگاه اجتماعی‌شان میدانست. 🍃 در طول مدت دوری و فراق، از لحظه ای که آخرین دیدار او و ملیکا در بیمارستان رقم خورده بود تا این لحظه، هزاران بار در رؤیاهایش حالت های مختلفی را تجسم کرده بود که میتوانست از این وضع رهایی یابد و به سوی عشق و آرزویش پرواز کند اما هرگز حتی ثانیه ای به ذهنش خطور نکرده بود که والدینش در آزمون دشواری واقع میشوند؛ در یک طرف ثروت و مقام و در طرف دیگر محبت فرزند! 🔄 با ادموند همراه باشید تا ابعاد جدید و جذابی از این زندگی عجیب روشن‌ شود... ‌💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🆔@MellatDana ملت دانا