ملت دانا
#رمان #گلستان_یازدهم 5 زهرا پناهی / 🇮🇷شهید چیت سازیان🌷 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸 چراغ علاء الدینی و
6 زهرا پناهی / 🇮🇷شهید چیت سازیان🌷 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸 وقتی سکوت مرا دید، دوباره ادامه داد. تا کلاس دوم دبیرستان بیشتر درس نخوانده‌ام؛ دلیلش هم جنگه. تو زندگی من جنگ اولویت اوله، چون امام تکلیف کرده اند جبهه ها را خالی نذارید. اگه این جنگ بیست سال طول بکشه، می‌مانم و می‌جنگم و از دین و ایمان و انقلاب دفاع می‌کنم. رشته تحصیلی‌ام برقه. تو هنرستان دیباج درس می‌خواندم. از مال دنیا هم هیچی ندارم. نه خانه، نه ماشین، نه پول، هیچی. باز ساکت شد بلکه من چیزی بگویم. خودش دوباره گفت: «البته شکر خدا تنم سالمه. الحمد لله ورزشکارم؛ رزمی کار. هر چند اگه شما دوست نداشته باشین همه چیز تغییر می‌کنه. یعنی اگه همسر آینده م راضی نباشه دست از جبهه می‌کشم و همین جا توی همدان برای خودم کاری دست و پا می‌کنم.» از شنیدن این حرف جا خوردم. گفتم: «نه. اتفاقاً یکی از شرط و شروط و معیارای من برای ازدواج اینه که همسرم حتماً اهل جبهه و جنگ باشه.» لبخندی زد. تسبیحی دستش بود که آن را تندتند می چرخاند. یک دفعه دستش از حرکت افتاد. خنده تمام صورتش را پُر کرد. حس کردم نمره اولین امتحانم را بیست گرفته ام. با خوشحالی گفت: الهی شکر! چون من خودم را وقف جبهه کرده‌م. وقتی شما ظرف یا فرشی به وقف مسجد می‌کنین به هیچ وجه نمی‌شه اون رو از مسجد بیرون بیارید مگه اینکه ظرف و ظروف بشکنن یا فرش بپوسه و پاره بشه. تازه اون وقت هم باز رفو می‌شه و برمی‌گرده به مسجد.» پرسید: «شما چی؟ هدف شما از زندگی و ازدواج چیه؟» گفتم: "من خیلی دوست دارم به انقلاب کمک کنم. با مادرم تو پشتیبانی و کمک رسانی به جبهه همکاری می‌کنم. اما، فکر می‌کنم باید بیشتر از اینا به جبهه و جنگ کمک کنم. نمی‌دونم چطوری؛ شاید اگه همسر آینده‌م رزمنده باشه بتونه به من کمک کنه؛ هرچند اعتقاد و دین و ایمان فرد برام خیلی مهمه؛ مسلمان واقعی بودن و معتقد بودنش. 💫اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🆔@MellatDana ملت دانا