نمیدونم اصلا چجوری شروع شد که پریروز تموم شد. فقط میدونم لحظه های قشنگی اونجا رغم خورد.
اونم برای منی که اینجا بین باتلاق و ابرا پرواز میکنم.
درسته خیلیی غیر منتظره از کربلا رفتیم
اما همون چهار وپنج ساعتی که تو نجف هیچ کاری نکردم ،الان مثلا شده خاطره.
حتی اون تبِ افتضاح اون حال بدیا و اون درمانگاه لعنتیم همش خاطره شد.
اما نباید زود میگذشت.