دیروز وقتی اون گلِ میخکِ بنفشو داد دستم بهم گفت: مطمئن باش حتی اگه ازم متنفر باشی ، من بازم دوست دارم. خنثی بودم.تا اینکه گفت : میخوام این دفعه اینطوری شروعش کنیم. وقتی گلِ میخکِ بنفشو از لایِ دستمال سفید برش داشتم گذاشتم روی صفحه ی ۹۸ که بالاش نوشته بود((چطور می شود فهمید همه چیز تغیر کرده))یا حتی اون گلِ سفیدیم که امروز بهم داد رو گذاشتم قسمتِ ((به من‌ ‌‌نگاه کن)). همه و همه ی اینا بازم هیچیو بهم نشون نداد. دوباره دقیقه ها از اول شروع شد.